هــــــــــــــــــــیژده

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کشفیات» ثبت شده است

(مثلا تو الان از حموم اومدی بیرون و داری موهات رو خشک میکنی)


آقاجون؛ قبل اینکه اینو بخونی باس بت بگم که تو زمان ما یه آقایی بود به نام شیرازی که یه جای باحالی درست کرده بود به نام بلگفا. منم اونجا یه خونه ی کوچیک و جمع و جور داشتم. به همین اسم بود. اونجا هم کلی نوشته واست گذاشتم. اونا رو هم حتما بخون.


آقاجون؛ میگم تو اصلا به من نرفتیا. تو خیلی تمیزی و هی حموم میری ولی یه تفاوت بزرگ با من داری. تو زیاد میری حموم و زیاد میایی بیرون ولی  به خاطر همون تفاوته اندازه ی من کیف نمیکنی.

زمان ما دو جور حوله بود. یه مدل حوله معمولی که یه پارچه ی حوله ای مستطیل شکل ساده بود و مدل دوم یه حوله هایی باکلاس بود که شبیه لباس بود و وقتی از حموم در میومدیم تنمون میکردیمش. (امیدوارم تو زمان شما هم هنوز این چیزا باشه و فرض میگیرم که هست). وقتی تو زمستون میری حموم، هرچقدر هم که خونه گرم باشه، وقتی از حموم درمیایی خیلی سردته. وقتی اون حوله لباسیا رو تنت میکنی، شروع میکنی به خشک شدن...

فرق من و تو همینجاس. تو فقط خشک میشی و به هیچی دقت نمیکنی. آقاجون؛ همیشه سعی کن زندگیت از نوع حوله لباسی باشه. وقتی تو سرما حوله ت رو تنت میکنی، هر حرکتی که انجام میدی مثلا راه میری، میشینی، میخوابی، موهاتو شونه میکنی یا "هر" کار دیگه ای که میکنی، همزمان یه سری از اعضای بدنت میخورن به حوله و خشک میشن. حوله تو رو پوشونده و تو داری کارهای معمولی خودتو میکنی و همزمان داری خشک میشی. خشک شدن تو سرما = لذت بردن.

ما ها تو این دنیا هممون یه سری آدم لخت از حموم در اومده ایم و این دنیا همیشه سرده. همیشه یه حوله لباسی تنت کن. نمیدونم حوله لباسی رو به چی تشبیه کنم. فک میکنم متناسب اون، ذهن آدم باشه. اونوخت میبینی که چقد همه چی لذت بخش میشه. کارت، خانواده ت، دَرسِت، دوستات و همه ی چیزای اطرافت بهت کمک میکنن که "هر" کاری که میکنی، بهت کیف بده.

آقاجون چرا اینجوری نیگام میکنی؟ زمان ما این چیزا جز خوشیا بود. شما چه جونورایی هستین آخه؟ چرا مث بز داری نیگام میکنی؟ پاشو یه چایی وردار بیار.

مثلا تو الان داری غرولند کنان میری که چایی بریزی و من دارم داد میزنم که:

والاع، کدوم آقاجونی رو دیدی که با حوله ی حموم درس زندگی بت بده؟



امضا: 18 کون برهنه دمبال حوله لباسی

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۲
هیژده ...

آقا ما اعتراض داریم

من پِستون دارم، اونام دارن. از شوهر من کار میکشن، شوهر اونام کار میکنه. ما دوتا دست داریم دوتا پا و پوست. والا بخدا اونا هم دارن. منم فحشم اونا هم فحشن.  اخه این چه وعضشه؟ ما خیلی شبیه همیم. هم ظاهری هم باطنی. چشای منم گنده س!

البته قبول دارم، یه خورده از ما سریعترن، ولی بخدا اگه با ما هم اینقد تمرین میکردین مام سریع میشدیم. حالا ما بنیه داریم اون کوچولوهای ملوس چه گناهی کردن؟

خونه میخرین، ما. ماشین میخرین، ما. مکه میرین، ما. عروسی میکنین ما. میمیرید، ما. همش ما ما ما ...

منم یه مادرم. اصن به شوهرمم گفتم میخوام به بچه م یاد بدم عیحیح عیییییییح یا عر عرکنه. والا!  نه شیر میدن، نه چرم میدن، نه خاصیت دارن، اینقدم ادعا دارن. اینقد از خانواده ی خر و اسب و قاطر بدم میاد که نگو. تازه از شمام بدم میاد. اینقد خرید(خر هستید) که موجودای مفیدی مث و ما و ببعی های ملوس رو میکشید و اون بیخاصیت هارو نگه میدارید.

مرغ؟ اون دیگه چرا؟ اون با اون تخمایی که میذاره به اندازه کافی کونش پاره میشه. دلتون میاد؟ چجوری دلتون میاد؟ باز مرغ هم خوبه. بچه مرغ؟ جوجه؟ به اسمش فک کن. جوجه س! میفهمی؟ کوچولوئه، نازه، مهربونه... تازه اونو که برندش کردین. چی بود اسمش؟ حاج عبدلله؟ حاج عباس؟ آقا ماشالله؟ اکبر؟ عاه! اکبر جوجه. شماها واقعا موجودات بدی هستین...


وقتی پای درد و دلش نشستم دیدم پر بیراه هم نمیگه. حق داره خب. میخواستم بش قول بدم که از این به بعد گوشت خر بخورم، یه لحظه قیافه ی خر رو متصور شدم، دیدم خدایی راه نمیده. یه لبخند زدمو  بش گفتم تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که من به نوبه ی خودم میخوام دیگه گوشت نخورم. میخوام وجترین(vegetarian) شم. دیدم مث گاو داره نیگام میکنه. فهمیدم نفهمیده. گفتم میخوام مث شما علف خوار شم.

خیلی خوشال شد. باهم خدافظی کردیمو جدا شدیم. الان چن وختی از اون ملاقات میگذره. سر قولم نموندم واقعا. ولی خدایی گوشتای تو خورشت رو نمیخورم.  اصن یه شیوه جدید در تغذیه اختراع کردم. اسمش وجتبیکیو ئه. ینی سبزیجات و کباب های باربیکیویی آزاده ولی خورشتی رو به احترام اونا نمیخوریم.


امضا: 18 خیره به گوشت تو خورشت قیمه

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۹
هیژده ...

یه شوهرخاله دارم که انسانه! پس مث هر انسان دیگری هم یه موقع هایی رو میخوابه و یه موقع هایی بیداره. اون موقع هایی که خوابه که هیچی ولی وقتی بیداره به دو شکل می توان ترسیمش کرد. در نود درصد اوقات :( و در نه درصد اوقات :| و میگن که :) هم رویت شده. همیشه ی خدا چیزی واسه ناراحتیش وجود داره. همیشه در حال غصه خوردن و به اشتراک گذاشتن مشکلاتشه.

نمیدونم عروسی پایتخت نشینا رفتین یا نه. ولی من یه شهرستانی ام که این افتخار رو داشتم که تو مراسم عروسی تهرانیا حضور داشته باشم. رقص واسه ما شهرستانیا ینی وقتی میری وسط به شعاع یه متر کسی نتونه بهت نزدیک تر بشه (و اگه شد هم قطع عضو شدنش پای خودشه). به عبارت ساده تر ما فقط موقع رقص گاز نمیگیریم! ینی جفتک اندازی و پرتاب دست به طرفین امری طبیعی محسوب میشه و البته که هرچی اون شعاع بیشتر باشه طرف کارش درست تره. این مدل رقصیدن به قدری از طرف انرژی میگیره که یا آخرش بیهوش میشه یا ضعف میکنه و میره میشینه. اما پایتخت نشینا یه جور خیلی جالب و با کلاسی میرقصن. فقط میرن وسط وایمیستن. خیلی هم بهم نزدیک وایمیستن (تقریبا چسبیده بهم). بیشتر که دقت کنین متوجه میشین که دستهاشون رو هم یه کوچولو تکون میدن. ظاهرا تو پایتخت ارزشها اندکی متفاوت با شهرستانهاس ولی بهرحال اونی که میره وسط تقریبا یه دو سه ساعتی رو اون وسط مسطا هست. یه قر ریز و طولانی.

این دوتا پاراگراف در عین بی ربط بودن کاملا بهم مرتبطن. حرف زدن یا بعبارتی چس ناله های شوهر خاله خیلی شبیه رقصیدن تهرانیاس. وقتی بات حرف میزنه انگار حرف نمیزنه ولی خوب که دقت میکنی میبینی داره یه چیزایی داره میگه. چیزایی که میگه خیلی طولانیه. شاید دو سه ساعت. اصلنم واسش مهم نیس که گوش میدی یا نه. عملا شوهرخاله = چس ناله


حالا این تصویر (که در حال اخبار دیدن کشیدمش)...

یه سری تصاویر هستن که مث شوهرخاله م مث رقص تهرانیا ان. یه چیزای ثابت و تکراری. بی نتیجه و تکراری. از وقتی یادم میاد هروقت یه آدمایی با این شکل و شمایل دیدم، یه تفنگ دستشون بوده و داشتن میجنگیدن. سالهاست این آدما دارن میجنگن و یه سری خانوم در حال گریه کردن بخاطر از دست دادن عزیزشون هستن. این تصاویر اینقد تکراری ن که ارزش خودشونو از دست دادن. هروقت اخبار در مورد حوزه ی خاورمیانه میشه آدمای این شکلی تو بک گراند خیابونایی که دود از توش در میاد و خونه هایی که خراب شده، میان تو تلویزیون. اصن هم نمیدونم دعواشون سر چیه و دوست هم ندارم بدونم فقط میدونم که تموم نمیشه. یه جورایی انگار که اصن زندگی واسه اینا تعریف دیگه ای داره. اینا تو جنگ به دنیا میان، تو جنگ بزرگ میشن و تو جنگ میمیرن. مث شوهرخاله م که انگار تو بدبختی بزرگ شده و (در حالی که یه زندگی معمولی مث هر انسان دیگه ای داره) غرق در مشکلاتش خواهد مرد.

وقتی میگم زندگی تعریف دیگه ای داره، جمله ی خیلی مهمی گفتم. این ینی اینکه هیچوقت سعی نکنیم زندگی اونا رو درست کنیم. این احمقانه ترین کاریه که میشه انجام داد. زندگی اونا درسته. غلطِ درست! ینی یقین بدونین که اگه (فرض کنیم) تمام مشکلات اینجور آدما حل بشه، اونا باز هم چیزی واسه دست به تفنگ بردن و یا مشکلی واسه چس ناله کردن پیدا میکنن. اینجور آدما رو باس بحال خودشون رها کرد. اونا دارن زندگیشون رو میکنن. یه زندگی غلطِ درست. یه زندگی با تعریف دیگه.


امضا: 18 در حال تمرین رقص تهرانی

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۰:۴۸
هیژده ...

تصور کن یه شبانه روز تمام حرفای مردم جهان تایپ شه! تموم حرفاشون ها

نه! احمقانه س. خیلی زیاده. اصن نمیشه خوندش و کلی هم خسته کننده س

بیا و فک کن یه شبانه روز تموم حرفای فارسی زبانای دنیا تایپ شه

نه! بازم زیاده

بیا تصور کنیم حرفای مردم تهران تایپ شه.

ولی بازم کتابش خیلی قطور میشه ولی خیلی بامزه میشه ولی نه! اینم نه مسخره س. هیشکی حوصله نمیکنه اینهمه بخونه.

بیا فک کنیم تو یه "لحظه خاص" حرف همه (مثلا پایتخت نشینا) ثبت شه

بیا فک کنیم مثلا:

حاجی دیشب مادرخانومم اومده بود خونمون دهنمونو سرویس کرد.........ایستگاه بعد جوانمرد قصاب........ خانومم حجابتو رعایت کن گلم این چه وعضشه........ سلام عزیزم، کجایی فدات شم؟ ........... تجریش دو نفر تجریــــــش....... پسره ی لندهور خجالت نمیکشه بم میگه من بدردت نمیخورم....... دانشجویان توجه داشته باشند سه نمره بصورت پروژه تعریف میشه...... عن آقا این چه وضع رانندگیه؟...... آقا سبزی خورشتی هم بذار........ شایان مامان دست نکن تو دماغت...... عبدلله بدو دو تا نون بگی بیار واسه آقا..... هاهاهاهاهاها..... وجه سیاسی ما در منطقه در شرایط مطلوبی قرار داره...... دکی، ما رو باش رو دیوار کی یادگاری نوشتیم....... کره خر باباته و اون خواهر چاقت........ الحمدلله رب العالمین...... خیلی دوست دارم....... شماره ی 631 به باجه ی دو........ حاج خانوم کل سود این روسری 5 هزارتومنه....... مهندس گزارشا رو آماده کردم رو میزتونه....... آآآآه...... دوست عزیز ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی شدت جراحات خیلی بالا بود، متاسفم...... آقا نگهدار پیاده میشم....... به جون مادرم دست من نیس، چقد خری تو........ آقای قاضی تو رو خدا....... لباسات رو شستم میبری پهنش کنی؟........ چقد خوشگل شدی امروز؟...... نون اضافه هم بذارم؟..... خدایا، گیرم. کمکم کن گیرم، میفهمی؟........ خانومی در خدمت باشیم........ تازشم بابای من گف اخر تابستون میریم کیش، دلت آب...... تو سایت رو را بنداز بازاریابی ویروسیش با من....... راننده پراید بزن کنار..... ما تو این انتخابات با تمام قوا شرکت میکنیم، احزاب با مان....... زیغی، اون موقع که تلفنم رو بر نمیداشتی، شوعرت پاسبون بود...... مردم هار شدن...... تبریک میگم شما قبول شدین......راستی کن که راستان رستند، راستان در جهان قوی دستند....... 

و اگه بخوام بنویسم تا خود مقصد میتونم بنویسم (الان تو جاده م، پاهام از پنجره بیرونه و تو تاریکی شب در نقش شوفرم) این عبارات رو تو روزمره هممون شنیدیم و میشنویم. (منهای چیزایی که جنبه ی اطلاع رسانی دارن و آلودگی صوتی محسوب میشن) خداییش چن درصد حرفا ارزش تایپ شدن و خونده شدن دارن؟ چن درصد حرفا قیمت دارن و چن درصدشون مفتن؟ چن درصد حرفا حرفن؟ خیلی کم. خیلی خیلی کم. این خیلی نامردیه.

چرا؟

خیلی واضحه. بنظرم حرف یا کلام اولین هنر یا نه، اصن صفرمین هنر انسانه.  هفت هنر اصلی زاییده ی هنر صفرم، ینی کلام هستن. کلام فیل رو از پا در میاره. کلام جنگ رو شروع و تموم میکنه.
شارژم داره تموم میشه ولی پستم تموم نشد



امضا: 18 شوفر


۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۰
هیژده ...

نام یک بیماری است. نام عمومی یک بیماریست که منشا آن یک چیز است اما به شاخه های متفاوتی تقسیم میشود.
بیایید با این بیماری خطرناک بیشتر آشنا شویم


1. چسی: افراد مبتلا به این مرض در اثر نیروهای محرک درونی بر آن میشوند تا داشته های واقعیشون (10%) و داشته های خیالیشون (90%) رو بکنن تو شیپور و به رخ بقیه بکشن. البته به رخ کشیدن یا توی شیپور کردن به معنای صحبت های کلامی نیست. این عمل اکثرا بصورت نگاههای معنادار، جهت دار و پلک زدن های متواتر است. لبخندهای ملیح و مصنوعی در فرد مبتلا به وفور یافت میشود. این بیماری تا حدودی مسری بوده و ممکن است فرد ناقل، این ویروس را به همصحبت خود انتقال دهد. عبارت چس و فِس (چس و پِس) از دیگر نامها یا زیر شاخه های این بیماری مخوف هستن.


2. چس خور: به طور کلی این مرض باعث آن میشود که فرد مبتلا، به چیزهای کم ارزش مادی بیش از حد معقول، بها دهد و مثلا از صد تا تک تومنی هم نگذرد. این بیماری به سه نوع "چس خوری مشمئز کننده" و "چس خوری مشمئز نکننده" و "چس خوری خنده دار" تقسیم میشه. نوع مشمئز کننده ش زمانی اتفاق میفته که طرف، شخص متمولی محسوب میشه و به معنای واقعی کلمه پولداره ولی باز هم چس خوری میکنه که دانشمندان پس از بررسی هایی که روی چندین کیس اِستادی انجام دادن به این نتیجه رسیدن که طرف ذاتا چس خوره یا فرزند یک "چس خور مشمئز نکننده" بوده. "چس خور مشمئز نکننده" به گروهی اطلاق میشه که واقعا ندارن و اموراتشون با چس خوری میگذره و خیلی نمیشه بهشون خورده گرفت. و گروه آخر (که خود من هم در این گروه جا گرفتم) خیلی احمقن. چون در نظر اونا مثلا ده هزارتومن خیلی خیلی بزرگتر از 100هزار تومنه یا واسه 100هزار تومن ارزش بیشتری نسبت به یک میلیون تومن قائلن. این گروه واقعا وجود دارنا. مثلا واسه من بارها پیش اومده که رفتم تو یه سوپر مارکت و 39800تومن خرید کردم. خریدی که شاید به 10 تومنش نیاز داشتم و بقیش حیف و میل شده ولی سر اون 200 تومن بقیه پولی که طرف باید میداده و بجاش آدامس شیک داده با یارو بحث کردم. دانشمندان با بررسی های گسترده ای که روی این گروه انجام دادن هنوز به نتیجه ی قطعی و روشنی نرسیدن


3. چسدُچار: افرادی که پس از مصاحبت با گروه اول (چسی سانان) همصحبت شده اند و پس از شنیدن شرایط خوب و ایده آل آن گروه سرخورده میشوند، به نوعی افسردگی موضعی دچار میشوند که اصطلاحا به آن "دپریشن چسدچار" می گویند.


4. چوسِسلیپ: سبکی بیش از حد خواب یا خوابهای به غایت سبک که از نظر دانشمندان فاقد هرگونه بازسازی و سلامت روح و روان میشود را چوسسلیپ میگویند. اکثر مبتلایان به این بیماری کارمندان بیکار در ادارات و سازمان های دولتی هستند. ویروس چوسسلیپ در اتاقهای با هوای مطبوع و صندلی های نرم و گران به خوبی رشد میکنند. بیمار به علت نداشتن کار مفید در روز و شرایط ایده آل برای چرت، بستر مناسبی را برای این ویروس فراهم کرده و طرف چوسسلیپ (معادل فارسیش میشه چسچرت) میگیرد. میخوابد ولی با کوچکترین صدایی بیدار میشود. کسلی و بداخلاقی و پاچه خواری از نشانه های این بیماری می باشد.



با توجه به گستردگی بیماری مخوف و خانمان سوز چوسیس در بخش های بعدی زوایای دیگری از این بیماری را برایتان بازگو خواهم کرد.



امضا: 18 در حال چوسیس تراپی

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۶
هیژده ...

آدم باید برعکس رفتار کنه. اگه تاحالا هیچوقت تو خیابون و طبیعت آشغال نمیریخت، ایندفه ریخت. وقتی میرفت دستشویی عمومی، همیشه حواسش بود که کمترین تماس رو با هرچیزی داشته باشه اما ایندفه همه چیزای چنداش آور اطرافش رو کامل لمس کرد. اگه همیشه لباسش رو به محض اینکه وارد خونه میشد در می آورد و  سر جاش آویزون میکرد ایندفه انداخت رو مبل. اگه همیشه موقع بحث وقتی حق باهاش نبود کم می آورد و کوتاه میومد، ایندفه با اینکه میدونست حق با اون نیس کوتاه نیومد. اگه همیشه تو روزای شهادت اماما به احترامشون آهنگ گوش نمیداد، ایندفه شاد ترین آهنگا رو تو تاسوعا و عاشورا گوش داد. اگه همیشه احترام بزرگترا رو نیگه میداشت، این بار کوتاه نیومد و راست راست جلوشون ایستاد. همیشه وقتی اخبار بچه های زخم و زیلی غزه و فلسطین رو نشون میداد روشو اونطرف میکرد تا نبینه ولی ایندفه لبخند زد و گفت به درک که میکشنتون. اگه همیشه سرش جلوی خدا پایین بود، ایندفه سرشو بالا گرفت و چش تو چش، زل زده بود به خدا. اگه همیشه با وضو نماز میخوند، ایندفه بدون وضو نمازشو بست. اگه همیشه وقتی یه بچه گربه میدید سعی میکرد بهش غذا بده، ایندفه چنان سنگی بش پرتاپ کرد که فک کنم فلج شد. اگه همیشه راست میگفت، ایندفه دروغ گفت. اگه همیشه خوب بود یه دفه نبود . . .

یه موقع هایی (فقط یه موقع هایی) آدم باید برعکس همیشه ش باشه. برعکس باشه و برعکس رفتار کنه تا ببینه که تهش هیچ اتفاقی نمیفته. ببینه که بازم صبح فردا، خورشید از شرق طلوع میکنه و تو غرب غروب. هیچ اتفاق عجیبی رخ نخواهد داد. همه رفتارهایی که تو این جهان وجود داره رو انسان خودش درست کرده، پس خودشم میتونه خرابش کنه. انجام ندادن یه سری کارا دلیل بر نبودن، بد بودن یا خوب بودنشون نیس.

وقتی قالبهای اطرافت رو شیکوندی، میتونی جهان رو بهتر ببینی. وقتی جهان واقعی و حیوانی رو تجربه کردی، وقتی هم خوب بودی هم بد، میتونی انتخاب کنی که خوب باشی یا بد. فعل خوب بودن وقتی معنی پیدا میکنه فاعل که تو توی چارچوب خاصی نباشه. دیدن شیر وقتی تو قفسِ لذت بخشه وگرنه دیدن یه شیر گرسنه واسه هیشکی جذاب نیس


امضا: 18 درحالِ خود مالی به کاشی های توالت عمومی

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۱
هیژده ...
یه موقع هایی دیگه زورت نمیرسه. تمام تلاشت رو میکنی ولی دیگه زورت نمیرسه. تمامِ تمامِ تمام تلاشت رو میکنی ولی بازم زورت نمیرسه. به هر کس و ناکسی آویزون میشی ولی هیشکی از یه آویزون خوشش نمیاد. به جایی نمیرسی و بعد از این همه تلاش، محترمانه از جلسه مناقصه میندازنت بیرون. اوت میشی و مسیری رو که با کلی استرس با آسانسور رفته بودی بالا، یکی یکی از پله ها میایی پایین. اگه دختر بودی قطعا گریه میکردی. بعد سوار ماشینت میشی و گاز میدی و حرص میخوری. بعد میبینی نمیشه رانندگی کرد. میزنی کنار و یه سیگ میذاری کنج لبت و دود میکنی. اینقد حرصت شدیده که حتی داد هم نمیتونی بزنی. چشمت میفته به یه دلستری که زیر پای شاگرد افتاده. برش میداری و از ماشین پیاده میشی. تمام انرژی های منفی، فریاد و پکیج فحش هایی رو که نمیتونی حتی به زبون بیاری، جمع میشه تو دست راستت و بوم! شیشه ی دلستر مث یه لیوان فرانسوی خورد و خاکشیر میشه.
طعم شکست خوردن همونقد تلخه که طعم پیروزیش لذت بخش. ینی شکست خوردن تو فینال جام جهانی به مراتب تلخ تر از شکست خوردن تو مسابقات گروهیه. یه موقع هایی که با تمام تلاشت کاری از پیش نمی بری دیگه زورت فقط به یه شیشه دلستر خالی میرسه و به فجیع ترین صورت ممکن میپوکونیش. اما اینجوری نمیمونه که. یا میشی یه ضعیف خاک بر سر بی خاصیت، یا تو این شکست ها، تو این اوت شدن ها و تحقیر شدن ها پوست کلفت میشی. زورت زیاد میشه. اونقد زیاد که بیشتر از شکستن یه شیشه خالی از عهدت برمیاد. اونوقت تو دیگه یه آدم معمولی نیستی. تو یه آدم عقده ای و خطرناکی که ممکنه هرکسی رو مث یه شیشه دلستر بپوکونه. این داستان، ابتدای مسیر هر آدم عوضیه که تو اطرافمون میبینیم.


پ.ن: نوشتن هم مث شیشه شکستن آدمو آروم میکنه و این خیلی عجیبه

امضا: 18 یک عقده ای خطرناک
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۴
هیژده ...

یه سری چیزا خاص ن.

یه سری بوآ. مث بوی خاک بارون خورده. بوی پوست هلو. بوی مایع دستشویی اَوِ. بوی برنج دم کشیده. بوی جوراب. بوی فلفل دلمه ای سبز و . . .

یه سری مزه ها. مث مزه ی ریحون. مزه ی لواشک. مث مزه ی آلوئه ورا. مث طعم اولین بوس . . .

یه سری صداها. مث صدای ناخونگیر. مث صدای سکس گربه ها. صدای ضجه ی یه زن میانسال . مث صدای جیغ قلم خوشنویسی وقتی داره سُر میخوره رو کاغذ.. مث صدای دسته کلید و مث صدای کیکاووس یاکیده . . .

یه سری لامسه. مث پوست یه بچه ی چن روزه. مث حس دست بردن تو یه گونی عدس. مث گِل بازی. مث لمس تن . . .

یه سری حس ها. مث ذوق درونی که انگار آدم گرمش میشه وقتی ذوق میکنه یا مث غم از دست دادن یه نفر که انگار آدم دردش میاد. مث لحظه ی ارگاسم شدن . . .
یه سری زمان ها . یه ظهر گرم تابستون یا یه غروب تخمی پاییز. مث یه صبح آفتاب نزده . . .

یه سری جاها. مث یه توالت عمومی کثیف یا مث یه انباری تاریک یه مغازه. مث یه خونه با در ورودی چوبی زیر نور یه لامپ زرد، توشب . . .

یه سری تصاویر. مث صف منظم مورچه ها. مث شعله های آتیش. مث سقوط یه هواپیما. مث لحظه ی تولد یه فیل . . .

و یه سری آدما. مث مرتاض ها. مث درویشا. مث داعشیا. مث قاتلا. مث مادرا و . . .


موقعی که داشتم این چیزای خاص رو کنار هم مینوشتم، حس کردم همه چیزا خاص و منحصر به فردن. این ینی همه چیزایی که نوشتم، پشم! ینی هیچ چیز خاص و منحصر به فردی نداریم. ینی همه چی خیلی معمولیه و این کار منه که احمقانه س. انتخاب کردن یه سری چیزای معمولی از بین کلی چیز معمولی خیلی احمقانه س. مث اینه که تو دامنه ی یه کوه دماوند، یه سنگی رو انتخاب کنی و بگی که این خاصه. آره. خاصه ولی سنگ بغلیش هم خاصه. سنگ تو باغچه تون هم خاصه. اصن همه ی سنگ ها خاص ن. وقتی همه چی خاص باشه، هیچی خاص نیس. همه چی معمولیه. شاید کم بودن دلیل خاص بودن باشه ولی در باطن، هیچ چیز خاصی وجود نداره. مثلا پوست یه بچه واسه یه دکتر ماما خیلی چیز معمولی و طبیعیه. نیس؟

در مورد آدما هم همینجوریه. انتخاب یا قضاوت در مورد آدما احمقانه س. لحظه ی تولد خفاش شب با لحظه ی تولد پروفسور حسابی یه جور بوده! من اصلا از رفتار داعشیا تعجب نمیکنم. چرا رفتارشون عجیب به نظر میاد؟ به دوعلت: 1- چون کم ان. هزاران سال پیش همه اون شکلی بودن و این اصلن عجیب و خاص نیس.   2- چون ما داعشی نیستیم. اگه ما هم اونجا بودیم قطعا همین کارا و شاید بسیار بدتر از اونا این کار رو میکردیم. هیچ چیز خاصی وجود نداره. خوردن کرم زنده همونقد عجیبه که خوردن کله و پاچه ی گوسفند.

دو تا قانون* دیگه از زندگی من اینه:

1- هیچ چیز خاصی تو دنیا وجود نداره

2- قضاوت کار احمقانه ایه



*  یکی دیگه از قوانین من که قبلا بهش رسیدم هم اینه:

تمام چیزای دنیا خیلی قشنگ ن. (اما از دور)



امضا: 18

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۲
هیژده ...
داشتم رانندگی میکردم. تو جاده. مسیر کوهستانی و در ادامه جنگلی. یه تیکه از مسیر یه کوه جلومون بود. ینی یه مسیر مستقیمی رو باس می رفتیم تا به دامنه ی کوه برسیم. همینجوری که داشتم میرفنم، یهو به ذهنم رسید که عه! چه با مزه س! همینجوری که من دارم به کوه نزدیک میشم اونم داره به من نزدیک میشه. نه. این یه کشف تکراری نیس. در ادامه همینجوری که پیش میرفتم خودمو ثابت فرض کردمو جاده رو متحرک. این خیلی هیجان انگیزه. (هر کی بدون اینکه این موضوع رو تست کنه، بگه چه مسخره، خره). انگار که من تو یه ماشین ثابت نشستم و جاده از زیرم داره کشیده میشه. من به کوه میرسم. جاده میپیچه و به جنگل میرسم. من ثابت هستم و اونا دارن به سمت من میان. تصور کن میخوای بری دریا. تو فقط کافیه لباس بپوشی و بیایی تو ماشین بشینی. بعد دریا شروع میکنه به سمت تو اومدن! این خیلی هیجان انگیزه. (الیته فک کنم یه سری دانشمند قبلا این اکتشاف رو انجام دادن. چون بچه که بودم یه آتاری داشتم که بازی ماشینش با این منطق کار میکرد) ولی بهرحال تجربه ی این موضوع در واقعیت واقعا هیجان انگیزه.

وسطای مسیر یه جایی ایستادیم و من کف زمین ولو بودم و داشتم بالا سرم رو نیگاه میکردم. دوباره روزمرگی رو رها کردم و همون تصویر رو یه جور دیگه دیدم. بازم خیلی هیجان انگیز بود. انگا تو کسری از ثانیه یهو محیط اطرافت عوض میشه. پا شدم و این عکس رو گرفتم.



منم مث هر جانور دیگری از دیدن یه فضای سبز و کلی برگ بالای سرم لذت می بردم. یه خورده که گذشت و همه چی عادی شد رو پس زمینه که دقت کردم همه چی عوض شد. انگار بک گراند سبزه و یه سری چیزای سفید اون منظره رو بوجود آورده. خیلی از این اکتشافم خوشالم. (برای درک بهتر این عکس رو یه خورده دستکاری کردم.)


امضا: 18 انیشتین زمان
۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۱:۳۵
هیژده ...

انسانهای پاچه خار (خوار) یا چیزمال به سه نوع کلی تقسیم میشن:

گروه اول: پاچه ذاتان یا چیزصفتان

این گروه مث عقرب هستن. (همون شعر معروف که میگه نیش عقرب نه از سر کینه س.... ) ذاتا این کار رو دوست دارن. ینی یه جورایی نیازهای درونیشون رو ارضا می کنن. اصن واسشون مهم نیس که پاچه ی کیو میخارون یا زیراب کیو میزنن. حتی واسشون مهم نیس که در ازای این کار، چیزی گیرشون میاد یا نه. ینی مورد هم داشتیم که طرف زیراب خودشم زده! دست خودشون نیس دیگه. منافع این گروه بلند مدته. ینی با عوض شدن شرایط اونا هم ناخواسته تغییر میکنن. مثلا ممکنه تو یه اداره، شرکت یا حتی کشور، رییس و مدیر و کل کارمندا عوض شن، ولی تنها چیزی که ثابته رفتار اونا با اون پُسته. همین الان به این نتیجه رسیدم که اینا پُستمال هستن.

گروه دوم: پاچه پسندان یا چیزدوستان

این گروه زرنگ ن. ینی کاملا هدفمند کار میکنن. تا زمانی که منافعی به دست بیارن، بهترین نیروی سازمانن اما زمانی که خدشه ای به منافعشون وارد شه، اعمالی ازشون سر میزنه که حتی دشمنان هم نمیتونم اون آسیب رو بهت وارد کنن. کافیه تا یه پیشنهاد بهتر داشته باشن، به کون خیار آدمو میفروشن. شاید پدر یا همسر ایده آلی باشن (که بعید میبینم) ولی تو محیط کار واقعا منفورن. تنها مزیت و برتری ای که این گروه نسبت به گروه اول دارن اینه که اگه یه جایی منفعتی در کار نباشه، چیزمالی ای هم درکار نیس.

گروه سوم: پاچه زادگان یا چیزپرستان

اگه انسانها سگ بودن یا اگه سگها انسان بودن، تو این دسته قرار میگرفتن. بسیار باوفا و صادقانه چیزمالی میکنن. ینی واقعا باورشون شده که مافوقشون صاحابشونه. بی نهایت وفا دارن. حتی اگه منافعشون به خطر بیفته، حتی اگه مافوقشون از عرش به فرش بیفته، حتی اگه مافوقشون اونا رو اصن تحویل نگیره، بازم مافوقشونه و تو نظرشون هیچ تغییری ایجاد نمیشه. اونا اعتقاد راسخی دارن و تا ابد چیز پرست میمونن.

گروه چهارم: پاچه نما یا چیز به دست

عده ی کمی تو این گروه جای میگیرن. این عده اکثرا آدمای دارای کمالات، تحصیلات دانشگاهی، دارای پست و مقام و فرهیخته ای هستن. اما قطعا دست بالای دست بسیار است. این گروه به خاطر کمالاتی که دارن، میدونن که چیزمالی کار درستی نیس. میدونن که کار آدمای ضعیفه. واسه همین هیچوقت این کار رو نمیکنن. ینی فک میکنن که نمیکنن ولی میکنن. شاید نمالن ولی قطعا دست میگیرن!


نکته ی جالب توجه اینه که من پاچه خاران رو تقسیم بندی کردم و این درحالیه که بیش از 90% آدما تو یکی از این گروهها قرار میگیرن.


امضا: 18 اون وسط مسطا تو یه اکثریت 90 درصدی

۲۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۴
هیژده ...