هــــــــــــــــــــیژده

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

امشب خیلی احساس باکلاسی میکنم. از حمام آمده ام و خودم را به دو فنجان بزرگ  قهوه دعوت کرده ام. عینک زده ام و دارم مینویسم. شرایط موجود نمیگذارد که چرند بنویسم. پس چرند نمینویسم.

  • گربه! تا زمانی که از یه چیزی منتفعه، خودموشو لوس میکنه و ملوسه و به محض اینکه فهمید دیگه خبری نیس پنجول میکشه. گربه! قیافش شبیه شیر و پلنگه، ولی گربه س
  • چند روز پیش که 22 بهمن بود من در راهپیمایی 22 بهمن بودم. نه اینکه خودم در راهپیمایی باشم مسیرم در آن زمان با مسیر راهپیمایان یکی شده بود. توی پرانتز: نه اینکه راهپیمایی نرفتن نشانه ی روشنفکر و خفن بودنه و راهپیمایان انسانهایی مجبور به این کار هستند. به قیافه ی آدما که دقت کردم، حس کردم چقد فرق دارن با اونایی که سی و اندی سال پیش واقعا و از دل و جون شعار میدادن و خوشحال بودن.
  • یاد این راننده تاکسی هایی افتادم که همچین از قبل انقلاب و خوبیاش تعریف میکنن، آدم تهش باید بگه ببخشید که انقلاب کردین! با پشت دست باس زد تو دهن اینجور آدما. میگم چرا...
  • اینایی که به شاه، خدابیامرز میگن همونایی ان که اول از همه عکسشو پاره کردن و چه بسا کسانی که همین الان با این نظام درگیرن چن سال بعد از زمان فعلی، یه بهشت برای نوه هاشون ترسیم نکنن. فهمیدن این موضوع اصلن سخت نیس که نه دوره ی قبل انقلاب خبری بوده و نه الان ما تو بهشت برین هستیم. این یه واقعیته که مدینه ی فاضله وجود نداشته، نداره و نخواهد داشت.
  • میگن نقشه ی ایران شبیه گربه س (شبیه گربه ش کردن) این خیلی جالبه. بنظرم ما ایرانیا هممون شبیه نقشه مون و گربه صفتیم. شاید قبلا پلنگ بودیم ولی الان گربه ایم.
  • درگیر نوع دولت و حکومت نباشیم. به نظرم کسانی که به ما حکومت میکنن خیلی گناه دارن. خیلی بیشتر از ما. حکومت به انسانهای بی شرف و گربه صفت واقعا سخته. ماها قدر نشناسیم و در عین ملوس بودن پنجول میکشیم. فقط باید زمانش فرا برسه. قبلا یه سریا ملوس بودن و الان دارن پنجول میکشن، زمان که بگذره پنجه های ملوسهای امروز هم درمیاد و این سناریوی تکراری تا ابد ادامه پیدا خواهد کرد.
  • نتیجه ی اخلاقی: 
  1. یا راننده ی تاکسی نشوید یا اگر شدید، در آینده، هیچ وقت از خوبیهای عصر حاضر را (که در آینده، به گذشته تبدیل شده است) برای نسل بعد تعریف نکنید. نسل بعد دراکولان. نمیرن تو وبلاگ بنویسن. همونجا چپ و راستتون میکنن.
  2. چیزی که من از قدیمیا یاد گرفتم اینه که قبلا بهتر از الانه. و ما الان تو قبلنِ بعدن هستیم! پس سعی کنین بیشتر لذت ببرین. چون بعدن به این نتیجه خواهید رسید که کاش قبلن (ینی الان) بیشتر حال میکردین. 


پ.ن.1: اینا چیزایی بود که خورد خورد ذهنمو درگیر کرد  که البته خیلی بیشتر و منسجم تر از چیزایی بود که نوشتم ولی واقعیت اینه که نه من سی یا سی ام نه ازش خوشم میاد و نه یه درصد دوس دارم درگیرش بشم.پس نکته وار گفتم.

پ.ن.2: معمولا با کلاس ها با یه قهوه ی 50 سی سی ای 45 دیقه ور میرنن تا بخورنش. من یه تاقار (حدود نیم لیتر) قهوه رو 5 دیقه ای خوردم!

پ.ن.3: معمولا باکلاسها قهوه رو تلخ میخورن. واقعا مزه ی زهر مار میده. عایا چجوری ممکنه واقعا اینو دوست داشت؟

پ.ن.4: با کلاس بودن خیلی سخته!

پ.ن.5: مطمئن نیستم اینی که خوردم قهوه بوده!

پ.ن.6: خداوکیلی، وژدانن کسی فرق ترک و فرانسه و اسپرسو و اینا رو میدونه؟




امضا: 18 باکلاس نما با چشمانی چون جغد

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۰۳:۰۰
هیژده ...

یک روز... نه! یک شب دم درب شرکت مشغول انتظار کشیدن بودم تا کلیدهایم برسند. یادم نیس که چرا کلید همرام نبود. مغازه ی بغلی ما برگر های پرفکتی میزند بطوری که وقتی شروع به پخت و پز میکند، برای خودش و خویشاوندانش فحش میخرد. البته نه از من، که از غدد ترشح بزاقی ام. اما واقعا چه کسی به آن غدد فکر میکند؟

بگذریم.

همانطور که مشغول انتظار کشیدن بودم یکی از شاگردهای برگری که جوانی لاغر و دراز بود و داشت با تلفن صحبت می کرد، نظرم را جلب کرد. پسرک 22-23 ساله، با لباس فرم از مغازه بیرون آمده بود و داشت با گرل فرندش معاشرت می کرد. این را من بعدا فهمیدم. وقتی که انتظار جایش را به فضولی داد. البت که خودش هم مقصر بود و هی از جلوی من رد میشد و از بی وفایی های لیلی اش گله میکرد. گفتم لیلی و یک سری خاطرات لیلی سان از مخم عبور کرد و خنده ای بر لبانم نشاند. بگذارید اندکی بخندم. لیلی...نامه...دست...پست رمزدار...برم پیشش... پیک... ها ها ها

 بگذریم.

پسرک داشت گرل فرندش را توجیه میکرد که عزیز دل من، من خیلی تورا دوست دارم و خیلی زیاد به تو فکر میکنم. تو چرا حالی ات نیست؟ اصلا تمام زندگی من یک طرف و تو یک طرف دیگر لعنتی. احتمالا آن طرف خط هم دخترک داشت هی چس کلاس میذاشت و پسر را هی مجبور می کرد که بیشتر دوستش بدارد. یادم هست چند باری پسرک از لفظ عشق هم استفاده کرد. من خیلی خنده م گرفته بود و نگاهم به او بسان پیرمردی نود و اند ساله بود که دارد به جوانی های خودش می نگرد و لبخند میزند. این بار خاطره بازی جای فضولی را گرفت. با خودم فکر میکردم که من کی عاشق شده ام؟ کنتور عمرم هی به عقب باز می گشت و هی چیزی یافت نمیشد. کم کم داشتم برای خودم نگران میشدم که یک هو آلارم اورکا اورکا (یافتم یافتم) به گوش رسید. آری من هم عاشق شده بودم. نفس عمیقی کشیدم. شاید 15-16 سال به عقب بازگشته بودم. برای درک بهتر موضوع بایستی دورانی را خاطر نشان کنم که شبکه ی سه خفن ترین شبکه ی سیما بود و ویدئو نامش دستگاه بود و مانتو ها اِپُل داشت.

بگذریم

آن زمان ها شبکه ی سه یک تبلیغی پخش می کرد در مورد سس بهروز. یک دختر بچه همسن و سال آن دوران خودم با کلاه و لباس یک سره ی سفید با بر و رویی سفید و احتمالا چشمانی سبز رنگ. در زمین سرسبزی برای خودش در حال دویدن و بازی و دلبری از من بود که ناگهان پدر پفیوزش او را صدا میزند تا برود ناهارش را کوفت کند. آهنگ بی نهایت لایت، گندمزاری سبز و دخترکی در حال دویدن به سوی پدر و مادرش به منظور استعمال از سس بهروز و تصویری که فِید می شود. آری. من عاشق آن دختر شده بودم و شاید ساعتها بعد از آن تبلیغ من و آن پری در آن مزرعه باهم میدویدیم. رویاهایی که تا زمانی که آن تبلیغ پخش می شد با من بود. عشقی پاک ولی نافرجام. سالها از آن عشق میگذرد. احتمالا الان آن مزرعه برج یا شهرک شده و پری من مشغول شستن جورابهای شوهر نفله اش است و حتی یک لحظه هم به من فکر نمیکند.

بگذریم

کلید را آوردند و انتظار و فضولی و خاطره بازی جایش را به کارهای عقب افتاده ام دادند...



امضا: 18 با بزاق های آویزان از لب و لوچه اش که معلوم نیست عاملش برگر است یا سس بهروز

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۶
هیژده ...

بیا فک کنیم خدا هست

بیا فک کنیم همه حرفایی که زده هم راسته

بیا فک کنیم هم بهشت وجود داره هم جهنم

بیا فک کنیم ما قبلا اون دنیا رو پشت سر گذاشتیم

بیا فک کنیم یه روز خورشید از غرب طلوع کرده و قیامت شده و خدا وعده هاش رو عملی کرده

بیا فک کنیم بهشت و جهنم همین شکلیه که الان هست

بیا فک کنیم یه سری از ما بهشتی هستیم و یه سریامون جهنمی و الان داریم باهم زندگی میکنیم



اگه

اینجوری فک کنیم

شاید

بتونیم هضم کنیم که دنیا پر از عدالته و خدا عادله



امضا: 18 برزخ زاده


۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷
هیژده ...

این یک پست سیاسی یا مذهبی نیست. این یک درد و دل شخصی است.

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۰۶
هیژده ...

تقدیم به همه اونایی که حوصله شون تو این غروب جمعه ای سر رفته

چون میخواستم طولانی نشه دو بخشش کردم

بخش اول

بخش دوم



پ.ن: هنوز وقت نکردم لوگوی رادیو 18 رو درست کنم ولی به زودی در این مکان لوگو نصب خواهد شد.



امضا: 18 بهترین مستمع دنیا

۲۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۰
هیژده ...

یه پیتزا مخصوص، یه ژامبون تنوری، دوتا نوشابه کوکا، یه کاسه سوپ

بعلاوه اینترنت وای فای
منتظریم ...
من و مقام مسئول، قراره که غذاهامون رو شیر کنیم
اه! چه زود حاضر شد!

امضا: 18 درحالی که پیتزا تو دماغشه



۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۵
هیژده ...

واقعا حیف متن به این قشنگی نیس که مخاطبِ خاص نداره؟

البته اینو نوشتم واسه روز مبادا!

پ.ن: راسته میگم برجام به نتیجه رسیده؟!


امضا: 18 آینده نگر

۲۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۰
هیژده ...