هــــــــــــــــــــیژده

12. نه هزار و نهصد و نود و نه در یک

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ

من یه عمه بیشتر ندارم و واقعا شرمنده شم که بار مسئولیت این همه فحش رو تنهایی به دوش میکشه. یه عمه و یه شوهر عمه و یه پسرعمه. وقتی که اونا یه زوج بدون بچه بودن، از نظر منِ 6-7 ساله، خوشبخت ترین زوج روی کره ی زمین بودن. پایتخت نشین بودن (و هستن). هروخت میومدن خونمون واسه من و خواهرم یه چیزایی می آوردن. از لباس و اسباب بازی تا ادکلن و مداد خودکار. یه شوهر عمه ی کول و خوشتیپ که بوی ادکلنش کل فضای خونه رو برمیداشت. اصن خونمون یه رنگ و بوی دیگه میگرفت. انگار بهشته. یادمه موقعی که میومدن خونمون، موقع رفتن عروسی داشتیم. ینی به فجیع ترین وجه ممکن گریه میکردم. گریه های بنفش رنگی که قرار بود مانعِ از دست رفتن این بهشتِ موقت بشه.

زمان گذشت و پسر عمه م به دنیا اومد. همه چی مثل قبل بود فقط من به درجه ای از شعور رسیده بودم که موقع رفتن اونا گریه نمیکردم. فقط ناراحت بودم. نمیدونم چرا این خاطره اینقد واضح و شفاف تو ذهنم حک شده ولی شده. کلاس پنجم یا اول راهنمایی بودم. اینا اومده بودن خونمون. بعد نیم ساعت پسرعمم یکی از اینا آورد و بهم داد. بدون جعبه و کادو. همینجوری داد بهم. منم طبق عادت، موقعی که هدیه میگیرم، کلی تشکر کردم. فقط ایندفه یه فرقی داشت اونم این بود که این کادوئه رو خیلی دوس داشتم. بی نهایت خوشال شده بودم. همینجوری که مشغول تشکر کردن بودم، شوهر عمم گفت، باش بازی کن. واسه فرشیده، میگه باهاش بازی کنی! جمله ش که تموم شد تازه فهمیدم که چرا تو جعبه و کادو نبوده. با اینکه بچه بودم ولی حرف شوهر عمم اندازه یه بلوک 100 کیلویی واسم سنگین بود (البته اون بنده خدا تقصیری نداشت. واسه فرشید بود خب). خیلی ضایع شده بودم. خیلی زیاد. نمیدونم اون حجم از ضایع شدن رو چجوری جمع و جور کردم ولی کردم.

پدر و مادرم، سالها بعد، وقتی که اون آتاری دستی خز شده بود به مناسبت شاگرد اولی واسم خریدن. دستگاهی که هیچوقت نه اون خوشحالی چند ثانیه ای رو واسم تکرار کرد نه از میزان ضایع شدگیم کم کرد.

الان سالها از اون داستان میگذره. همه چی عوض شده. زوج عمه و شوهر عمه اصلن خوشبخت نیستن. همه چی رنگِ زشتِ واقعیت رو گرفته.  بیشتر از ده ساله که شوهر عمم رو از نزدیک ندیم (و نمیخوامم که ببینم چون ازش خوشم نمیاد) ولی هنوزم تو ذهنم اون موقع ها خیلی خوشبخت و دوست داشتنی بود. اصن نمیدونم چی شد که این پست رو نوشتم. فقط اینو میدم که همه چی عوض میشه جز خاطره ها.


امضا: 18 خیره به پنجره ی باز و کاغذایی که به خاطر بارون خیس شدن



موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۹
هیژده ...

خاطره

نظرات  (۲۱)

اینجا  هم کاغذ های من خیس شذن برا بارون

نمیدونم قلم نویسنده س یا طرز خوندن منه
که وقتی یه چیزی میخونم میرم توی ِ توش!
یجوری که انگار برا من اتفاق افتاده 
و اون حس و حال برا منم لمس میشه!!
اما این اتاریه منم داشتم 
و فک کنم الان لاشه ش یه جاهایی همین ورا افتاده باشه
شایدم تو قبرستون اشغال ها اونم چندییییین سال پیش 
یاا تو جاساز های پنهانی ابجی کوچیکم که چیزای خراب دوس داره!!!
رنگش مشکی بود
!!!
به منم کادو دادن! 
نمیدونم کی
 نمیدونم چرا 
هیچ خاطره ای هم ازش ندارم
نمیدونم لاشه ش کجاس!!
این خاطره ها رو همه چی میمونن لعنتیا :(
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
خوبه که
خاطرات خوب همونقد لذت بخشه که خاطرات بد عذاب آور
این به اون در
:)
  واسه من نیس، فقط نوبت منه! 
  خیلی حسِ نگفتنییه،باید فقط تو شرایطش قرار بگیری،تا درک کنی " واسه خودت نیس،فقط نوبت توعه" ینی چی.

اسکرو نوبت
اسکرو مالکیت
اسکرو خاطره ها
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
خیلی سعی کردم بفهمم چی گفتی
میشه مور اکسپلین پلیز؟!
۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۰ ماهان هاشمی
خاطره تنها مدرکیه که فراموشی رو محکوم میکنه!
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
به به
قشنگ بود
۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۰ فامیل دور

سلام هیژده

چرا بعضی از واقعیت ها انقد بد رنگ هستن؟!

پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
سلام فامیل جونم.
دیدی؟
ینی بدرنگن آ

وقتی کوچیکیم چون خودمون خوب و پر از بارهای مثبت ایم همه اطرافیان رو خوب میبینیم همه رو سفید مطلق میبینیم  وقتی بزرگ میشیم چون درک مون بالاتر میره چون بد بودن آدم ها رو تجربه میکنیم  فک میکنیم که اینا قبلنا مهربون تر و خوشبخت تر بودن ولی حالا نیستن به نظر من اونا تغییر نکردند ما ایم که دیگه بزرگ شدیم  ما ایم که قسمت سیاه آدم  ها رو میبینیم و درک میکنیم... اون آدم ها عوض نشدن همچنان خاکستری اند ما ایم که  از سفید دیدن آدم ها دست برداشتیم ...فک میکنم این خاطره شما  رو همه ما ها یه جورایی با اطرافیانمون داشتیم و اون بتی که از اونا تو ذهنمون ساختیم به مرور فرو ریخته
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
شایدم حق با تو باشه.
نه!
اصن حق با توئه ولی وقتی آدم بچه س بیشتر خوش میگذره
اصن نفهمی=خوشبختی
منم ی دایی دارم..
ی دایی ی زن دایی با ی دختر دایی قبلنا فک می کردم خیلی خوشبختن ولی الان متوجه شدم 
من فقط متوجه ظاهر قضیه ام ولی هنوز زن دایی مو دوس دارم  با اینکه پنج ساله ندیدمش. .

پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
کلا زندایی ها خوبن!
مدیونی اگه فک کنی من یه دایی ام :))
۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۵ دختر پاییز
ادما ( نه همشون البته ) بعد از یه مدتی یه جوری رنگ عوض می کنند ؛ یه جوری عوض می شن که ادم تعجب می کنه که چطوری این ادم قبلا یه ادم دوست داشتنی بوده . دلت می خواد برگردی به زمان عقب ؛ صرفا برای اینکه اون ادم تو گذشته خیلی بهتر و دوست داشتنی و قابل تحمل تر بوده .

من روی ِ حرفم اصلا و ابدا با شوهر عمه ی گرام ِ شما نبود :دی.
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
اصن اگه روی صحبتت با اون نباشه ناراحت میشم :)
من وقتی بچه بودم به هیچ کدوم از اطرافیانمون با این دید نگاه نمیکردم. شاید چون از همون اول مغرورتر از این حرفا بودم که کسی رو انقدر خوشبخت تر از خودم بدونم!
ولی منم از اون ضایع شدنا زیاد دارم تو خاطراتم!
در کل هم درک میکنم هم درک نمیکنم پستو!
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
مگه میشه یه پست رو هم درک کرد هم درک نکرد؟!
درک نمیکنم!
:)
+و خب البته نیازی به درک کردن هم نیست! یعنی اگر قرار باشه هر چیزی رو میخونی قبلا تجربه کرده باشی که دیگه به درد خوندن نمیخوره اون چیز مذکور!
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
اگزکتلی یو آر رایت :)
۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۸ نیمه سیب سقراطی
+ یعنی یه کادوی دست دوم بود یا اصلا کادو نبود ؟؟؟
+ گذشت زمان روی همه چی تاثیر داره و باعث فرسایش اونا میشه ، حتی آدمها و رابطه ها ...
+ فکر کنم یه کامنت اشتباهی فرستادم :| تایید نشود لطفاً !
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
اصن کادو نبود!
فک نکن. کامنتی واسم نیومده
اون امضات از کلِ پستت ناراحت کننده تر بود

همه ی ماها در گذشته یه خاطراتی داریم که اذیت شدیم
همین که نوشتیش یعنی از خودت دورش کردی و نیازی نیست دیگه بهش فکر کنی
پاسخ:
این لبخند همراهی و تایید 18 است که میبینید:
:)
کاش ی رادیو هیژده وجود داشت ک مقداری شاد می شدم..😔😔
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
رادیو ی شاد کننتده انرژی میخواد. الان خودم تو برق و در حال شارژ شدنم. :)

۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۹ یک به اصطلاح نویسنده
سرت شلوغه هااااا :)
اصن تابلوئه چقد درگیرِ کار و زندگی ای !
باید عنوانو میذاشتی نه هزارو نهصد و نود و نه در صفر
چرا که اون 9999 باری که واست کادو خریدن رو با یه بار ضایع کردنت به فنا دادن:)
کانه گاوه نه من شیرده؛)

پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
ماجرا رو گرفتی؟ اون کادو اصن واسه من نبود!

+ واقعا واسم سوال بود که "کانه" رو چجوری مینویسن. الان درست نوشتی که بهش استناد کنم؟
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۶ یک به اصطلاح نویسنده
 هیژددددده،خووووبی؟!؟! 
سیل نبردتت که بی هیژده بشیم:(
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
خوبم
هستم
ولی خستم
:)
سوالی که پیش میاد اینکه  ایا کامنت های ما خورده میشه؟؟؟
ایا بلاگ هم بله؟
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
خیر عزیزم
ماتحت فراخ باعث میشه کامنتهای شما بزرگواران دیر تایید بشه که ایشالا دیگه تکرار نمیشه :)
منم از این خاطرات ضایع شدن زیاد دارم و هیچ وقت آدم راحت و  دنیا به هیچ جاش نباشه ای نبودم که اذیتم نکنه متاسفانه.
و بازم متاسفانه انقدر عزت نفس برام مهم بوده از همون بچگی که حتی یاداوری این خاطرات اذیتم میکنه.
و تنها کاری که در برارش کردم  سکوت  و سعی به فراموشی بوده که تو فراموش کردن ، هیچ وقت موفق نبودم ، چون معمولا هر اتفاق تو اینده یه خاطره از گذشته رو برام زنده میکنه.

ولی این حالت برای شما یه خورده عجیبه، من فکر میکردم فقط ادمای سخت گیر و کسایی که به قضاوت دیگران نسبت به خودشون اهمیت میدن درگیر این موضوعن و تا حس تنفر پیش میرن.
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
مگه من اهمیت نمیدم؟
یه کادو عالی  فقط باید فرستنده عالی داشته باشه .
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
دقیقا :)
ببین هیژده ثابت کردی که خیلی بی دقت کامنتا رو میخونی
اون کامنتی که من گذاشتم نشون میده بیشتر از خودت ماجرا رو گرفتم! 
نه اشتباه نوشته بودم...این شکلی درست تره (کانهو)
سلام هیژددددددددددددددددددده!!!!!!!!!!چطوری؟؟؟؟اقا چقدر خوبه هستی هنوز.اصلا این عصر جمعه ام هیژده ای شدااااااا.دم شما گرم.
هیچی دیگه خیلی تحویلت گرفتم.
کار جدید چطوره جناب کارفرما؟
پیج اینستا راه انداختی؟؟؟؟به من نگفتی؟خجالت نمیکشی؟
اخه ای دلمان تنگ شده بودااااا.
مرسی روزمونم تبریک گفتی.
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
سلاااااااااااااااااااام
چطوری؟
نیستیا
کجایی تو؟
۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۴:۴۱ سرباز جامانده
آره منم کوچیک بودم فکرمیکردم ملت خوشبختن اما الان ب این نتیجه رسیدم ک چون بچه بودم و ازچیزی خبرنداشتم اینجوری فکرمیکردم. چه ضایع شدن حس بدیه خیلییییییییی.اصن عزت نفس آدم میره زیر سوال
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
باز خوبه حالا فهمیدی
یه سریا با اینکه بزرگن بازم فک میکنن که یه سریا ی دیگه خوشبختن.
احمقا!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">