هــــــــــــــــــــیژده

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پدر» ثبت شده است



اون دسته از مرد هایی که عوضی نیستن، احمقن!



امضا: 18 بمناسبت روز پدر یا مرد


۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۹
هیژده ...

پدر مرده بود!

دو تا از این چیز گردای چن طبقه که دور و برش چراغ داره و وسطش عکس مرده س (فک کنم بش میگن چلچراغ)جلوی در خونه نصب شده بود. باد می وزید و اعلامیه ش در مسیر باد تکان میخورد. عکسی که رو اعلامیه ش بود رو خودم تو آتلیه ی زیرزمین گرفته بودم. فک کردن به خونه، بدون پدر و تصور مادر در یک خونه ی بزرگ و خالی کافی بود که بغض گلوم رو بگیره. تصور یه خونه بدون پدری که به رو مخ ترین روش ممکن صدات کنه. تصور یه خونه بدون دعوای زن و شوهری که به خاطر تقلب در بازی چهاربرگ به آسمان میرفت. خـــــــــــــــــــــیلی ناراحت کننده بود.  مادر داشت با تلفن خبر مرگ پدر رو به عمو ج میداد. من حتی حرکات و رفتار مادر رو زمانی که میخواستن پدر رو چال کنن، متصور شده بودم. عمو ک هم بود. عمو ک همون عمویی بود که برادر بابام نیس ولی عمومه. من بهش خبر دادم. دقیقا وقتی گفتم پدر مرد، اشکم دراومد و بغلش کردم.

از خواب پریدم. باورم نمیشد خواب بوده. بیش از استاندارد های یه خواب معمولی واضح و واقعی بود. از خواب بیدار شده بودم و باورم نمیشد که چند متر اونطرف تر پدر داره خر و پف میکنه. نمیدونم ساعت چند بود فقط میدونستم همه جا تاریکه. میخواستم برم بغلش کنم و یک بار هم که شده غیر از لحظه ی تحویل سال، بوسش کنم! واقعا خیلی حس خوبی داشتم که هست! شب های قبل و حتی قبل از اون خوابم این حس رو نداشتم. بودنش مث همه چیزای اطرافم عادی شده بود.

امروز سر میز صبحونه، کوچکترین حرکات پدر رو زیر نظر داشتم و همزمان داشتم مقایسه میکردم که اگه صندلی روبروم خالی می بود چه جوری بود. با اینکه همچنان پدر رو بوس نکردم، ولی جوری از تک تک لحظات "بودنش"  خوشحالم که انگار  از اون دنیا برگشته.



امضا: 18

۲۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۸
هیژده ...