دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۸ ب.ظ
پدر مرده بود!
دو تا از این چیز گردای چن طبقه که دور و برش چراغ داره و وسطش عکس مرده س (فک کنم بش میگن چلچراغ)جلوی در خونه نصب شده بود. باد می وزید و اعلامیه ش در مسیر باد تکان میخورد. عکسی که رو اعلامیه ش بود رو خودم تو آتلیه ی زیرزمین گرفته بودم. فک کردن به خونه، بدون پدر و تصور مادر در یک خونه ی بزرگ و خالی کافی بود که بغض گلوم رو بگیره. تصور یه خونه بدون پدری که به رو مخ ترین روش ممکن صدات کنه. تصور یه خونه بدون دعوای زن و شوهری که به خاطر تقلب در بازی چهاربرگ به آسمان میرفت. خـــــــــــــــــــــیلی ناراحت کننده بود. مادر داشت با تلفن خبر مرگ پدر رو به عمو ج میداد. من حتی حرکات و رفتار مادر رو زمانی که میخواستن پدر رو چال کنن، متصور شده بودم. عمو ک هم بود. عمو ک همون عمویی بود که برادر بابام نیس ولی عمومه. من بهش خبر دادم. دقیقا وقتی گفتم پدر مرد، اشکم دراومد و بغلش کردم.
از خواب پریدم. باورم نمیشد خواب بوده. بیش از استاندارد های یه خواب معمولی واضح و واقعی بود. از خواب بیدار شده بودم و باورم نمیشد که چند متر اونطرف تر پدر داره خر و پف میکنه. نمیدونم ساعت چند بود فقط میدونستم همه جا تاریکه. میخواستم برم بغلش کنم و یک بار هم که شده غیر از لحظه ی تحویل سال، بوسش کنم! واقعا خیلی حس خوبی داشتم که هست! شب های قبل و حتی قبل از اون خوابم این حس رو نداشتم. بودنش مث همه چیزای اطرافم عادی شده بود.
امروز سر میز صبحونه، کوچکترین حرکات پدر رو زیر نظر داشتم و همزمان داشتم مقایسه میکردم که اگه صندلی روبروم خالی می بود چه جوری بود. با اینکه همچنان پدر رو بوس نکردم، ولی جوری از تک تک لحظات "بودنش" خوشحالم که انگار از اون دنیا برگشته.
امضا: 18
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
موافقم
ولی من معمولا خوابیده گریه میکنم
نشسته، گریه م نمیاد :)
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
صدقه دادیم
ولی اگه خوابو باز نکنیم که نمیشه ازش عبرت گرفت
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
یه جواب بی ادبی تو ذهنم نقش بست که با سانسور کردنش بیخیال آن میشویم
گاهی وقتا = 5-6 سال یه بار؟
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
میدونی؟ این حس مث طعم یه خرمالوی نرسیده س، گسسسسسسسسسسسس
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
ببخشید واقعا
قرار نبود کسی ناراحت شه
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
آخــــــــــــــــــــــــــعی!
گریه هم کردی؟
ینی پدر همونجا باس میزد بغل و دختری رو سفت در آغوش میکشید و همزمان یه موسیقی لایت هم پخش میشد و دوربین به صورت اسلوموشن دورتون می چرخید :)
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
آره خدا رو شکر واقعا
خدا نصیب هیشکی نکنه ایشالا
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
واقعیت اینه که هنوز این کار رو نکردم :(
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
یه جورایی شبیه مازوخیسمه
خو آخه چرا؟
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
ممنون
همچنین :)
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
سلام فامیل
چن تا نکته
اول اینکه در آینده ای نزدیک داریم میام اونوری
دوم اینکه در اون آینده ی نزدیک شاید خبرت کردم
سوم اینکه بعد از اون آینده ی نزدیک حتما پیشنهاد خوبت رو عملی میکنم
حتما
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
خدا نصیب هیشکی نکنه :|
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
خیلی خواب بدی بود
از فرداش میترسیدم بخوابم!
:)
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
ممنون
ایشالا سایه ی پدر مادر شمام هم بالا سرتون باشه
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
ممنون :)
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
بازم اشتباه گفتی
هــــــــــــــــــــــــــیژده
برو تو هدر بلگفا
دلیلش واسه اینه که یه چیزایی اونجا نوشته شده
+دیوونه م دیگه. ندیدی تا حالا؟
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
خدا رحمتش کنه
روحش شاد باشه
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
آقا بسسسسسسسه دیگه
فش هم میدی اینجوری نده دیگه!
مگه خودت خار مادر نداری؟!!!
:))
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
مهم همینه
بوس بوس بازی واسه سوسولاس
:)
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
ممنون
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
badmast2.blog
خواهش میکنم... قابلی نداشت :)
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
دکتر جان
یه قرصی چیزی وجود داره که وضوح خواب رو از 30 مگاپیکسل به تری جی تبدیل کنه؟
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
برو بابا
اینقد دیر جواب دادی که کلا نیومدم
الکی! مثلا آب و هوا اصن تو تصمیم گیریم اصن مهم نبوده :)
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
آرزوی شما رو به واقعیت بدل خواهیم کرد....
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
مخلص دکتر سادیسمی هم هستیم :)
دکتر من و تو عین تکه های یه پازلیم!
:))
پاسخ:
این صدای 18 است که میشنوید:
البته ما که تو جوب کوچه بزرگ شدیم ولی شما سوسولا از اونا داشتین
باکلاس ترین، فکری ترین، خفن ترین و جذاب ترین بازی ما اون موقع ها (بعد از اینکه یه هفته بچه ی خوبی بودیم) این بود که 3 دست میتونستیم منچ و مارپله بازی کنیم.
:))