هــــــــــــــــــــیژده

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چرندیات» ثبت شده است

تو آخرین پستی که (قبل از منهدم شدن) توی شادروان بلگفا نوشته بودم، قرار بود یه بخش جدید راه بندازم که کلمه های جدیدی که کشف کردم رو توش تعریف کنم. چی شد که یاد اون پست افتادم؟ دبه!

واقعا نمیدونم اولین بار کی این اسامی رو انتخاب کرد ولی واقعا دمش گرم هر کی بود. مثلا تا حالا به دبه، فک کردی؟ حماقت هم از قیافش می باره هم از اسمش. یا مثلا قیف یا قفل یا دکمه یا جنگ یا زیبا یا پلشت یا دوغ یا کپک یا جعبه یا ....

اصن یه سری حروف یه سری حس و حال رو تو آدم تداعی میکنن. دبه واقعا احمقه. نیگاش کن


امضا: 18 خیره به یه دبه

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۰
هیژده ...

شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم. چیزی در گلوم اذیتم میکرد که حس کردم باید از من خارج شه. چن دیقه ای مشغول درست کردن اون تف بودم. یه تف شسته و رفته، که جون میداد واسه ی بیرون انداختن. شیشه ی ماشین رو دادم پایین...


شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم و چون تف بلد نیستم سرم رو از ماشین بیرون کردم که تفم رو باد ببره ولی باد عینکم رو برد. در همون لحظه تفی که که اونقد براش زحمت کشیده بودم رو قورت دادم و زدم کنار و فلاشر رو زدم و پیاده شدم...


شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم و ماشینها با سرعت از کنارم رد میشدن. نا امیدانه با چراغ موبایلم دمبال عینکم تو جاده میگشتم. 200 متری برگشتم عقب. تو نوری که ماشینها تو جاده مینداختن، یه چیزی برق میزد. عینکم بود. وسط جاده و در فاصله ی 50 متری از من بود. یه تریلی 18 چرخ و یه اتوبوس داشتن نزدیک میشدن. استرس گرفته بود منو. نه میتونستم بپرم تو جاده، نه دل داشتم که صب کنم. اینقد فرصتم واسه تصمیم گیری کم بود که تا بخواد مخم فرمان بده تریلی و اتوبوس اومدن و رد شدن. صدای عینکم رو شنیدم که رو زمین کشیده شد و 30-40 متر جلوتر رفت. دیگه نمیدیدمش. نور موبایل هم اینقد نبود که بتونم پیداش کنم. یه پیکان وانت داشت نزدیک میشد. تو نور اون عینکم رو دیدم. بازم ترسیدم برم وسط جاده. پیکان وانت رفت و صدای خِرِچ عینکم در اومد...


شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم. ماشینا میومدن و میرفتن و هروقتی یه بوقی ممتد برام میکشیدن. چن تا ماشین که رد شد دیگه تو جاده چیزی نمیدیدم. تو شونه خاکی جاده موبایل به دست راه میرفتم و رو زمین رو میدیدم. عینکم خیلی خیلی ساده و سبک بود. دو تا دسته و یه رو دماغی داشت. همین! کنار جاده، رو دماغی و یه دسته ش رو پیدا کردم ولی شارژ موبایلم تموم شد و دیگه نور هم نداشتم. یه خورده با سیامک جلو عقب رفتیم ولی بی فایده بود...


شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم و بی عینک به سختی تا مقصد اومدم.



پ.ن.1: جدا از اینکه عینکم اصل بود و خیلی گرون خریده بودمش، خیلی دوسش داشتم.

پ.ن.2: به فرزندان خود تیراندازی، سوارکاری، شنا و "تف کردن" بیاموزید.

پ.ن.3: من خیلی ناراحتم

پ.ن.4: از پیکان وانت متنفرم.



امضا: 18 اسکلی در جاده در یک شب سرد و تاریک

۳۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۶
هیژده ...

از اونجایی که من خیلی آدم جوگیری هستم، با توجه به استقبال شما خوانندگان عزیز و کِرم درونی خودم، دست به کار شدم و داستان کوتاه دوم خود را نوشتم.


امضا: 18 رو یکی از برق بکشه

۲۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۲ ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۴
هیژده ...

آقا دنیال که اولین باره اینجا تشریف آوردن، افاضاتی به شرح ذیل بیان نموده اند:



حال میخواهیم به تشریح این کامنت بپردازیم:

خاک بر سرها:  در اینجا اشاره به این حقیر و مقام مسئول می باشد.

بیکاریتون گرفته: ینی ما بیکارهای علاف (و احتمالا هــــــــــوس ران که قراره با صدای بانوان کارهای بدبد بکنیم) بیکاری به سرمون زده و بخاطر دستیابی به هدف شوممون رفتیم تار (که خود آلت فسق و فجور است) را خریده و پس از هفت سال تمرین و شاگردی بالاخره تونستیم یه چیزی از توش دربیاریم و برای شما دخترک های مظلوم و معصوم و ساده دام بگسترانیم.

نه؟ کلمه ی تاکیدی به بخش قبل

زن ینی مروارید و گوهر: غیر مستقیم اشاره به آن دارد که مرد ینی هیولا و لولو، شایدم آب چرکین بینی بز و حتی عین نجاست. بهرحال زن چیز خفن و خوبیست و مرد در حال سوء استفاده از چیزهای خفن و خوب!

اگه بخاد صداشو اینجا پخش کنه میشه هرزه و خیابونی: فقط یه ثانیه

تف بر خانمی که بخواد بخونه: اشاره بر آب دهان داشته و نماد تحقیر کردن طرف مقابل است.


حال تعدادی از خانمهای هرزه و خیابونی که با ارائه ی صداشون از گوهر به گوهـ ر تبدیل شدن و تف آقا دانیال بر اونها باد رو معرفی میکنم.

  • اون خانومه که تو مترو میگه ایستگاه بعد خیام
  • اون خانومه که تو بانک میگه شماره ی فلان به باجه ی فلان
  • اون خانومه که تو آسانسور میگه خوش آمدید
  • اون خانومه که تو تلفن میگه مشترک در دسترس نیست
  • اون خانومایی که وقتی با یه جایی تماس میگیری اولش میگن با سلام شما ....
  • تمام مجری های بانوی صدا و سیمای داخلی و خارجی (داخلی ها تف معمولی و خارجی ها چون حجاب ندارن تف خلط دار)
  • تمامی دوبلر های خیابونی و کوچه ای (مخصوصا اونی که صدای جوجه ی پینوکیو رو در می آورد)
  • اون همسایمون که وقتی زنگش رو اشتباهی زدم از پشت اف اف گفت کیه
  • و میلیونها خانمی که گوهر وجودشون رو با این کارهای بی ناموسی به معرض نمایش همگان گذاشتن و خیابونی شدن



پ.ن.1:

متاسفم برای خودمون که در جایی زندگی میکنیم که امثال دانیال ها کم نیستن

پ.ن.2: واقعیت اینه که کامنتی که واسم اومد واقعا ارزش حتی دور انداختن رو نداشت و چیزی که باعث شد من اینا رو بنویسم اینه که واقعا و از صمیم قلب دلم به حال دانیال سانان میسوزه. واقعا زندگی ..... نمیخوام بی ادبی کنم... بیخیال

پ.ن.3: از همه ی کسایی که اسمشون دانیاله به جز دانیال مذکور عذر میخوام.

پ.ن.4: با چیزایی که گفتم الان واقعا روم نمیشه که نفر برتر فراخوان رو معرفی کنم. پس اونایی که روش رو دارن برن تو ادامه ی مطالب بخونن


امضا: 18 یک مفسد فی الارض

۲۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۹
هیژده ...

سکانس اول

سال 93 آقای "ب" که یه شرکت بازیافت داره بهم یه کار داده بود. کارش مربوط به طراحی کارتونی یه سری بروشور بود که قرار بود تو منازل و مدارس پخش بشه و مردم رو دعوت کنه که زباله هاشون رو تفکیک کنن. یه سری کاغذ ماغذ بهم داده بود که در مورد این چیزا بود و قرار بود من از اونا ایده بگیرم. اوایل امسال بروشور منازل رو بهش تحویل دادم و کار مدارس به حال خودش رها شد. نه من پیگیرش شدم نه اون. . .


سکانس دوم

یه روز مونده بود به نوروز 94. مامانم رو اینکه دقیقا موقع تحویل سال همه چی باید سر جای خودش و به بهترین شکل ممکن باشه، خیلی حساسه. از روز قبلش هی گیر داده بود که برو سیامک رو بشور. منم رفتم ولی کارواشها خیلی شلوغ بود. نتونستم بشورمش و اگه اشتباه نکنم این اتفاق تو اردیبهشت افتاد. از اردیبهشت تا حالا سیامک رو نشستم و تنها دلیلی که قیافش رو قابل تحمل میکنه بارشهاییه که تو این مدت یه صفایی به سر رو روش داده.


سکانس سوم

دیروز (در راستای گذاشتن پشت چیزها که قبلا راجع بش گفتهم) به سرم زد که داخل ماشین رو تمیز کنم و بذارم پشتش. کنار این سطل آشغال گنده های شهرداری پارک کردم و شروع کردم همه ی وسایل اضافی رو بیرون انداختن. کارم نیم ساعت طول کشید. وسط اون آت و آشغالا اون برگه هایی رو که آقای ب پارسال بهم داده بود هم بود. یه نگاهی بش انداختم و ننداختم دور. ماشین تمیز شده بود ولی انگار اون برگه ها همچنان اضافی بود. پس انداختمش دور


سکانس چهارم

دو ساعت بعد از اینکه ماشن رو تمیز کرده بودم، آقای ب زنگ زد! احتمال رخ دادن همچین اتفاقی در حد یک به یک ترلیارد هم نیست. آقای ب دقیقا دوساعت بعد از اینکه کاغذهایی که بیش تر از یک سال نگهش داشته بودم، زنگ زد و گفت وقت دارم که کار مدارس رو هم براش آماده کنم یا نه؟


سکانس پنجم

من در حال فاتحه فرستادن برای روح ادوارد مورفی



امضا: 18 تا کمر توی سطل آشغال شهرداری


۲۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۵:۳۶
هیژده ...

گاهی وقتا باید خودتو سفت بغل کنی، نوازشش کنی  و یا حسابی فشارش بدی تا احساس تنهایی نکنه

گاهی وقتا باید خودتو به یه چایی داغ کنار پنجره یا یه آهنگ خوب یا یه سیگار دعوت کنی تا از اینکه بهش توجه شده لذت ببره

گاهی وقتا موقع خواب باید یه رختخواب شاهانه و گرم و نرم بسازی و بعد خودتو دعوت کنی توش تا احساس امنیت کنه

گاهی وقتا باید واسه خودت نامه بنویسی و بهش بگی که دوستش داری و به خودت تقدیمش کنی که فک کنه دوست داشتنیه

گاهی وقتا باس بری حموم و خودتو تمیز کنی، موهاتو شونه کنی، لاک بزنی و بعد بری جلوی آینه و حظ کنی

گاهی وقتا آدم باید حواسش به "خودش" باشه. . .


امضا: 18

۲۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۰:۵۸
هیژده ...

I   چن روزه که به خاطر احساس درد تو قسمت ستون فقراتم و جلوگیری از قوز از کتف بند استفاده می کنم. زندگی با دو تا کِش رو قسمت شونه و پشت، خیلی یه جوریه. خیلی خوشالم که دختر نیستم!


II   دلم میخواد یه گروه تو تلگرام بسازم و اسمشو بذارم  "جوکهای قشنگ" . تمام آدمای موجهی رو که میشناسم اد کنم و جوکهای بسیار معمولی و عُرفی رو توش شِیر کنم.البته عکس هم واسه این گروه انتخاب نمی کنم. با این کار بدون اینکه نه من کار بدی کرده باشم نه اونا، وقتی طرف بین اون دایره رنگی های خوشگل تو تلگرام بالا پایین میره، وقتی به گروه من میرسه، کلی شرمنده میشه. این یکی از فانتزیامه


III   اگه من یه روز یه مغازه ی فست فود بزنم، اسمشو میذارم "اونجا" . اینطوری وقتی چن نفر میخوان تصمیم بگیرن که برن فست فود، باهم تصمیم میگیرن که برن اونجا، میرن اونجا! یا مثلا وقتی از یکی که تو فست فود منه بپرسن کجایی؟ میگه اونجام! میگن اونجا کجاس؟ طرف میگه اونجا دیگه! و من پشت دخل با شنیدن این مکالمه لذت میبرم.


امضا: 18 بر فراز قوزِ بالای قوز

۱۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۴:۱۱
هیژده ...

تصور کن یه شغلی تو دنیا وجود داشته باشه که

فقط نشسته باشی

تو زمستون جای گرم و نرم و تو تابستون جای خنک و راحت

بدون اینکه لحظه ای به بنزین 1000 تومنی فک کنی، هی دور بزنی تو شهر

جاهای باکلاس شهر و پر رفت و آمد

هروقت دلت خواست به هرکی دلت خواست گیر بدی

تصور کن بدون اینکه انرژی زیادی بذاری همه ازت بترسن

همش هم آدمای خوشگل و خوش اندام رو رصد کنی

کله ت رو هر بچرخونی و هی دید بزنی

و آخر ماه هم بخاطر این کارت حقوق بگیری

تصور کن که همچین شغلی تو دنیا وجود داشته باشه . . .




امضا: 18 خیره به ماشین گشت امنیت اخلاقی پشت چراغ قرمز


۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۶:۰۲
هیژده ...

1- دیشب خونه ی ج بودیم و داشتیم خاطرات اولین رویاروییمون رو با فیلمهای پـــ و ر ن تو دوره ی دبیرستان مرور میکردیم و می خندیدیم.

2- دیشب وقتی داشتم بر میگشتم خونه، نزدیک بود یه گربه ی سفید با دم خاکستری رو زیر کنم.

3- امروز صبح ملنگ بودم. یه خواب ســــ ــــکـــــ ــــســـی دیده بودم که طرف مقابلم یه گربه ی سفید (در ابعاد انسان) بود.




پ.ن.1: چشمای گربهِ خیلی خوشگل بود.

پ.ن.2: با توجه به میزان خلاقیت ناامید کننده ی ذهنم، خیلی خوشالم که دیشب نزدیک نبود که یه اسب آبی رو زیر کنم.

پ.ن.3: میزان ســــ ــــکـــــ ــــســـی بودن خواب در حد 12+ بود!



امضا: 18 درحال مسواک زدن صبحگاهی


۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۴
هیژده ...

. . .

محسن چاوشی - به رسم یادگار

محسن چاوشی - کجایی

یاس - بد شدم (البته من تو این فازا نیستم ولی این خیلی بامزه س)

The ways - به باد ده


فعلا همینا رو یادم میاد


پ.ن: آهنگ رو یا باید با کیفیت 320 گوش داد یا اصن گوش نداد


امضا: 18 در یه صبح  معمولی جمعه پاییزی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۱
هیژده ...