هــــــــــــــــــــیژده

مث نرم افزاریم.
هممون

  • یه سری آدما شبیه word ان. خیلی عمومی ان. ینی تقریبا با همه ارتباط میگیرن. ولی اینقد این ارتباط سطحیه که هیشکی هیشوخت نمیفهمه توی اون آدم چیا میگذره و چه قابلیت هایی داره. اینجور آدما خیلی کار راه اندازن و البته گاهی اینقد بدقلقی میکنن که روان آدمو بهم میریزه


  • یه سری آدما مث paint  ویندوز هستن. مث گروه قبل ظاهر ساده ای دارن اما فرقشون با wordسانان اینه که اینا واقعا ساده ان و هیچی تو چنته ندارن. آدمایی که عملا کار خاصی ازشون بر نمیاد.


  • یه سریا مث photoshop عمل میکنن. ینی همینجوری به هرکسی پا نمیدن. و وقتی یه نفری زیاد واسش وقت بذاره، باعث پیشرفتش میشه و هرچی رفاقت با این آدما بیشتر باشه، پیشرفتش بیشتر میشه. این جور آدما مث خود نرم افزار ظاهر باکلاس و فریبنده ای دارن ولی واقعیت اینه که نه همین لباس زیبا و این حرفا


  • گروه بعدی خیلی بدبختن و خیلی دلم واسشون میسوزه. آدمایی که انگار تو این دنیا هستن که خدمت رسانی کنن. وقتی باشون کار داری میری سراغشون و کارت که تموم شد، شوتشون میکنی که برن. خیلی بامعرفتن. اگه بخوام مثال بزنم، نمونه ش clone. اصن اونی که این نرم افزار رو ساخت میدونسته که چه نتیجه ای داره و واسه همین آیکونش ببعیه


  • دیدی بعضی آدما رو میبنی، حالت بد میشه؟ اصن نه میشناسیش نه دیدیش ولی به شدت اینجور آدما تفلون و نچسبن. دقیقا تو نرم افزار ها (البته اگه بشه اسمشو نرم افزار گذاشت) internet explorer این خاصیت رو داره. اه اه اه


  • یه سری از آدمام مث این نرم افزارهای ساخت متخصصین خودمونه. مثلا یه نرم افزار خفن با کلی لوگو وآیکون خوشگل و زلم زیمبو درست کردن از سلام صبح بخیر گفتن تا جیش بوس لالا واسش طراحی شده ولی وقتی میری توش میبینی همون ماشین حساب خود ویندوز یا اکسل، سریعتر و بهتر کارت رو راه میندازه. آدم سانان این نرم افزار ها اون دافی های خفن یا اون پسرهای شکم شیش تیکه ایه که از دور خیلی خوبن ولی وقتی دو کلمه با یارو حرف میزنی میخوای بالا بیاری


  • یه گروه دیگه هم میشه پیدا کرد که در اقلیت هستن و از نظر عوام "اسکل" محسوب میشن. ولی در واقع اونا اسکل هایی هستن که به یه چیز خاص علاقه دارن و همون باعث شده از جمع دور بشن. از درس بگیر تا موسیقی و حتی الواتی. اینجور آدما مث نرم افزارهای پایه ان. نه قیافه ی درست و حسابی دارن نه رفیق و دوست. مث SQL. هیشکی طرفشون نمیره و هر کی هم بره یا مجبوره یا خودشم اسکله.


  • یه سریا هم هستن که میخوان ادای گروه قبلی رو در بیارن و مثلا خاص باشن ولی درواقع هیچ عنی نیستن. داستان اونا داستان اون نرم افزارهاییه که ماها اسمشم به زور بلدیم و مثلا به درد طراحی پایه های یدکی شاتل فضایی میخوره یا مثلا Z brush (که منم رفته بودم دمبالش که یاد بگیرمش)


  • یه سری نرم افزارا هم جزو والدین سانان محسوب میشن. مث انواع آنتی ویروس ها. دائما در حال هشدار، مچ گیری، نظارت، بهینه کردن و کنترل امور هستن. اصن نفس میخوای بکشی، میان ازت میپرسن "?are you want tanafos". بعد که میگی آره، میگن "?are you sure" ینی دهن آدمو سرویس میکنن. تازه اگه دیر بری خونه هم اس ام اس میدن "?dar be dar chera nemiaei"


حالا بازم هست و الان نمیخوام روده درازی کنم. بعدن میام و بیشتر از خودمون و نرم افزارها و جدیدن اپلیکیشن های اطرافمون میگم.


پ.ن: نکته ی آموزشی و پیام اخلاقی این پست اینجاس:

ما آدمای جهان سوم، مث نرم افزارهای مصرفیمون که همشون قفل شکسته و تقلبی و kegen دار هستن، پر از ایراد و عقده و مشکلیم. هممون در ظاهر نرم افزارهای خوب و به روز رو داریم استفاده میکنیم ولی قطعا نرم افزاری که مثلا 100 دلار قیمتشه با ورژن 1000 تومنیش، یه کوچولو (فقط یه کوچولو) متفاوته



امضا: 18 سخت افزار

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۲
هیژده ...

مرد دوم وارد زندگی آنها شد.

زن به شوهرش خیانت کرد.

شوهر زن فهمید و زن را کشت.

قضیه پیگیری شد و متهم ها دستگیر شدند.

متهم ها شامل شوهر زن و مرد دوم بودند.

دو متهم در یک بند زندانی شدند.

شوهر به مرد دوم گفت که خودش زن را کشته و زن به سزای اعمال خود رسیده است

شوهر به مرد دوم گفت که تو تقصیری نداری و من با تو خصومتی ندارم. تو قتل را به گردن بگیر و من که اولیای دم محسوب میشوم، از تو خواهم گذشت و هردو آزاد خواهیم شد.

مرد دوم قبول کرد و در پیشگاه دادگاه چهار بار قسم خورد که زن را کشته است.

شوهر آزاد شد و چند ماه بعد، خودش صندلیِ زیرِ پایِ دارِ مردِ دوم را کشید...



پ.ن: این یک داستان واقعیست



امضا: 18 با لبخندی شیطانی بر لب



۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۱
هیژده ...

یه روزایی هست  . . که هست که فقط ترتیب صفحات تقویم بهم نریزه.



امضا: 18 همسر احمد بیرشک(پدر تقویم ایران)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۶
هیژده ...

(مثلا تو الان از حموم اومدی بیرون و داری موهات رو خشک میکنی)


آقاجون؛ قبل اینکه اینو بخونی باس بت بگم که تو زمان ما یه آقایی بود به نام شیرازی که یه جای باحالی درست کرده بود به نام بلگفا. منم اونجا یه خونه ی کوچیک و جمع و جور داشتم. به همین اسم بود. اونجا هم کلی نوشته واست گذاشتم. اونا رو هم حتما بخون.


آقاجون؛ میگم تو اصلا به من نرفتیا. تو خیلی تمیزی و هی حموم میری ولی یه تفاوت بزرگ با من داری. تو زیاد میری حموم و زیاد میایی بیرون ولی  به خاطر همون تفاوته اندازه ی من کیف نمیکنی.

زمان ما دو جور حوله بود. یه مدل حوله معمولی که یه پارچه ی حوله ای مستطیل شکل ساده بود و مدل دوم یه حوله هایی باکلاس بود که شبیه لباس بود و وقتی از حموم در میومدیم تنمون میکردیمش. (امیدوارم تو زمان شما هم هنوز این چیزا باشه و فرض میگیرم که هست). وقتی تو زمستون میری حموم، هرچقدر هم که خونه گرم باشه، وقتی از حموم درمیایی خیلی سردته. وقتی اون حوله لباسیا رو تنت میکنی، شروع میکنی به خشک شدن...

فرق من و تو همینجاس. تو فقط خشک میشی و به هیچی دقت نمیکنی. آقاجون؛ همیشه سعی کن زندگیت از نوع حوله لباسی باشه. وقتی تو سرما حوله ت رو تنت میکنی، هر حرکتی که انجام میدی مثلا راه میری، میشینی، میخوابی، موهاتو شونه میکنی یا "هر" کار دیگه ای که میکنی، همزمان یه سری از اعضای بدنت میخورن به حوله و خشک میشن. حوله تو رو پوشونده و تو داری کارهای معمولی خودتو میکنی و همزمان داری خشک میشی. خشک شدن تو سرما = لذت بردن.

ما ها تو این دنیا هممون یه سری آدم لخت از حموم در اومده ایم و این دنیا همیشه سرده. همیشه یه حوله لباسی تنت کن. نمیدونم حوله لباسی رو به چی تشبیه کنم. فک میکنم متناسب اون، ذهن آدم باشه. اونوخت میبینی که چقد همه چی لذت بخش میشه. کارت، خانواده ت، دَرسِت، دوستات و همه ی چیزای اطرافت بهت کمک میکنن که "هر" کاری که میکنی، بهت کیف بده.

آقاجون چرا اینجوری نیگام میکنی؟ زمان ما این چیزا جز خوشیا بود. شما چه جونورایی هستین آخه؟ چرا مث بز داری نیگام میکنی؟ پاشو یه چایی وردار بیار.

مثلا تو الان داری غرولند کنان میری که چایی بریزی و من دارم داد میزنم که:

والاع، کدوم آقاجونی رو دیدی که با حوله ی حموم درس زندگی بت بده؟



امضا: 18 کون برهنه دمبال حوله لباسی

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۲
هیژده ...

یه دوثت داشتم که دوست میداشت با دوستِ من که دوست میداشت با دوثتِ من دوست بشه، دوست بشه . . .


امضا:18

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۰
هیژده ...

مقدمه:

زمانهای قدیم یه نرم افزاری دستمون رسیده بود که جون میداد واسه اونایی که هیچ استعدادی در یافتن جنس مخالف نداشتن یا مث من بخاطر اینکه روی این نقیصه شون سرپوش بذارن میگفتن که این کارها رو چیپ میدونن اما واقعیت اینه که استعداد نداشتن. پس به کمک اینترنت که در اون زمانها فقط در کافی نت ها یافت می شد و ابر نرم افزاری به نام یاهو مسنجر تمام عقده هایی رو که تو واقعیت باش دست و پنجه نرم میکردن،با اون نرم افزار پوشونده و تبدیل به کول ترین  و خواستنی ترین لیلی یا مجنون زمان میشدن و الحق که موفق هم بودن. هک کردن آیدی تا قرارهای سر کاری و چه بسا تشکیل خانواده تبدیل شده به خاطرات اون دوران.

با گسترش اینترنت،  تو هر خونه ای یه استیشن کافی نت گونه ایجاد شد و زمان چت ها از 6-8 شب به 12 تا 4 صبح تغییر کرد. یه مدت که گذشت دیگه چت کردن و ارتباط نوشتاری تبدیل به کار خزی شد چون فیصبوک خیلی چیز باکلاس تری بود. اطرافمون پر شد از آدمای کول، خوشگل، بافرهنگ و فرهیخته ای که وجودشون رو فقط میشد تو دنیای مجازی پیدا کرد. فیصبوک یه مزیت دیگه هم نسبت به یاهومسنجر داشت و اون این بود که این امکان وجود داشت که بدون صرف وقت چن روز تا چند ماهه میشد ظاهر طرف رو بدون درد و خونریزی دید.

اما نقطه ی عطف این سیر تکاملی اومدن گوشی های لمسی و پدیده ای به نام وای فای بود. با پیشرفت روزافزون علم و دنیای تکنولوژی، اطراف ما پر شد از برنامه و اپلیکیشن های ارتباطی که این امکان رو برای ما فراهم کرد که خیلی آسون (و البته تقریبا رایگان) بتونیم با دوستامون در ارتباط باشیم. روم های جذاب یاهو مسنجر جای خودش رو به گروههای خانوادگی و دوستانه ی وایبر و تلگرام داد. دیگه این روزا از اساتید دانشگاه گرفته تا بازاری های پایتخت، هر کی با هرکی کار داره یا هرکی یه چیزی رو میخواد نشون یکی دیگه بده، در کسری از ثانیه اون عکس رو با دم دست ترین وسیله ی ممکن (موبایل) واسه طرف میفرسته و اون طرف هم به راحتی عکس مذکور رو با دم دست ترین وسیله ی ممکن(موبایل) میبینه.

پایان مقدمه


حتما واسه خیلیا پیش اومده که یه بی اف یا جف داشته باشن که از نظر فیزیکی ازشون دور باشه. یه شهر یا یه کشور دیگه. یا مثلا ممکنه خیلیا از خانواده دور باشن. با توجه به این جمله و مقدمه ی بالا به یه رابطه ی ریاضی ساده میرسیم:

دوری از دوستان یا خانواده + وجود اپلیکیشن های جدید = عکس!

خیلی واضحه. اینقد واضح که نیازی به توضیح نداره. این عکس ها، عکس های معمولی نیستن. ینی چون معمولیه معمولی نیس. مثلا عکس یه غذای سوخته یا یه شلوار جدید یا یه خونه ی پخش و پلا. این عکسا هیچ جذابیت یا بار هنری ای توش نیس اما سرشار از حسه. سرشار از حس هایی که فقط دو یا چن نفر محدود درکش میکنن. به نظر من ارزش این عکسا زمانی معلوم میشه که یه مدت طولانی ازش میگذره. یه سری عکس مسخره که (برخلاف عکسهای بی نهایت زیبا و هنری) وقتی میبینی لبخنده که رو لبات میشینه.

همه این داستانا واسه این بود که به سفارش یه دوست قدیمی (یک به اصطلاح نویسنده) و یه فکر کپک زده اینستاگرام هـــــــــــــــــــــــــــیژده رو راه بندازم. پس این کار رو کردم. اینستاگرام هیژده به آدرس hizh.10  با رسالت مشابه با وبلاگ هیژده "واسه زمانی که یه سری صحنه ها قرار باشه موندگار شن" راه اندازی شد. باشد که رستگار شویم...


پ.ن: شرمنده بابت تاخیر در جواب دادن به کامنت ها


امضا: 18 اینستاگرامیان

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۱۱
هیژده ...

 آیا در جواب همه ی درخواست ها میگید "الان" و "الانِ" شما از یکی دو دیقه تا یکی دو سال طول میکشد؟ آیا درسهایتان و کارهایتان به شب امتحان موکول میشود؟ آیا از دقیقه ی 91 در فوتبال لذت می برید و هنوز امید دارید؟ آیا همیشه مقداری از مختان را کارهای عقب افتاده تان اشغال کرده اند؟ آیا همه ی کارهایتان را هول هولی انجام میدهید؟ ...

و در یک کلمه آیا مث من یک کون گشاد هستید؟


من راه حل مناسبی پیدا کردم. با ما همراه باشید...

۱۸ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۰:۴۸
هیژده ...
توی تعمیرگاه هستیم. سیامک تعمیر شده و من میخوام حساب کنم...

- رییس چقد میشه؟
- نگران نباش. خیلی نشده
- نگران نیستم. فقط یه مشکل کوچولو هست.
- چه مشکلی؟
- خیلیِ من با خیلیِ شما "خیلی" فرق داره.




امضا: 18 جواب تو آستین

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۱
هیژده ...

درست در همین لحظه ینی در ساعت 12:38 بامداد دلم میخواهد تمام شوم. تمامِ تمام.

قسمت گند دنیا همینجاس

همه ی اتفاقای دنیا بر اساس منطق و واقعیت رخ میده. نه بر اساس خواسته ی دل. که اگه به خواسته ی دل بود شاید من الان خوشبخت ترین آدم روی زمین بودم. چون سه روز پیش موقع بازرسی، وقتی رو پشت بوم بودم، دلم خواست تو طبقه ی دوم خونه روبرویی می بودم.


امروز رادیو میگفت توازن بین ذهن و دنیای اطراف عامل رسیدن به آرامشه. معنی ساده تر این جمله ینی اینکه به دلت بگو هیچی نخواد و بگو چیزایی که داری رو دوست داشته باش. اینجوری آدم آروم میشه. اینجوری آدم آروم میشه؟

فک نمیکنم. اینجوری فقط آدم سر دلش کلاه میذاره.

شاید منظور خانم مجری این بوده که یه توازن منطقی باید بین ذهن و اطرافمون وجود داشته باشه. مثلا اینکه من دلم بخواد بال داشته باشم یا مثلا تو مریخ بدوم، یه خواسته ی نا معقول و یه ارتباط نامتوازنه. ولی بودن تو طبقه دوم اون خونه با پارکتهای قهوه ای و گلدون های قشنگ لب پنجره ش زیر نور زرد، واقعا نامعقول نیس. واقعا دل من خیلی قانعه. چیزای خیلی معمولی ای میخواد.

نمیتونم براش جور کنم. تقریبا به هرچی که خواسته، نرسیده. آرامش نداره و فک کنم الانم واسه همین میخواد نباشه. حقم داره.

ولی این کار هم ازم بر نمیاد...


امضا: 18 ناراحت

موافقین ۹ مخالفین ۳ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۷
هیژده ...
  1. یکی دو تا که  بیشتر! سه چهارتا کاری که استارت زدم هیچکدوماش نتیجه نداشت.
  2. خودم یه جوری سرما خوردم که مطمئنم تا یکی دو ماه باید با ویروسهای عزیز همبستر باشم.
  3. سیامک آب روغن قاطی کرده و سرسیلندرش پوکیده و الان تو بیمارستانه.
  4. دندونم درد میکنه.
  5. مُحرمه.
  6. جواب منفی پشت جواب منفی.
  7. هوا داره سرد میشه.
  8. حدود 4 تومن تو این ماه خروجی مسخره داشتم بدون اینکه یه ریال ورودی داشته باشم.
  9. پرونده ها هی داره بیشتر و بیشتر تلمبار میشه و آدیت تو راهه.
  10. هوا اکثرا ابریه
  11. شاید 10 روزه که حموم نرفتم و ....


همه این اتفاقات دست به دست هم داده تا من آرزو کنم زودتر این ماه کتری (پس از اصلاح نقاط) تموم بشه. یه موقع هایی آدم دلش میخواد که مث بچه گربه بره زیر دست و پای یکی و هی خودشو بماله به اون. هی ناز کنه و اون هی ناز بخره. هی خودشو لوس کنه و اون بازم نوازشش کنه.

الان از اون موقع هاس که من دلم میخواد بچه گربه باشم. هرچند مطمئنم که اگه همین الان آرزوم عینا برآورده بشه، تبدیل به یه بچه گربه میشم ولی نه از اونا که تو یه خونه ی اشرافیه و یه دختر مو بلند ازش نگهداری میکنه، یه بچه گربه میشم که دیروز مامانش رفته زیر ماشین و له شده و خودش الان تو کوچه ها دمبال یه تیکه استخون میگرده و باید حواسش باشه که کسی بش سنگ نزنه.

اصن ریدم تو آرزوم. همون بهتر که گربه نیستم. میرم با ویروسام لاو میترکونم. لااقل یه ماهی یکی هست که باش کل کل کنم.



امضا: 18 در حال صحبت کردن با خلط سبزرنگش (کثافت هم خودتونید!)


۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۱
هیژده ...