. . . و من منتظرم ببینم امسال مداحان و واعظان و محترم از ورژن 2015 امام حسین و ابالفضل چه چیزهای جدیدی برای رو نمایی دارند . . .
بعدن نوشت1: با تشکر از طیبه ی عزیز از دوستان و علاقه مندان دعوت بعمل می آید فایل ضمیمه نظر ایشون رو دانلود و گوش کنن. اصن دلتون وا میشه.
بعدن نوشت2: به رو منبری های عزیز یه پیشنهاد ویژه دارم. اگه میخواین یه جوری اشک پا منبری هاتون رو در بیارین که کبود شن، امسال بگین یزدید ملعون وای فای امام حسین رو هم قطع کرد و بعد های های گریه کنین و بزنین به سر و صورتتون :))
امضا: 18 منتظر آهنگ راک عزاداری
آقا ما اعتراض داریم
من پِستون دارم، اونام دارن. از شوهر من کار میکشن، شوهر اونام کار میکنه. ما دوتا دست داریم دوتا پا و پوست. والا بخدا اونا هم دارن. منم فحشم اونا هم فحشن.
اخه این چه وعضشه؟ ما خیلی شبیه همیم. هم ظاهری هم باطنی. چشای منم گنده س!
البته قبول دارم، یه خورده از ما سریعترن، ولی بخدا اگه با ما هم اینقد تمرین میکردین مام سریع میشدیم.
حالا ما بنیه داریم اون کوچولوهای ملوس چه گناهی کردن؟
خونه میخرین، ما. ماشین میخرین، ما. مکه میرین، ما. عروسی میکنین ما. میمیرید، ما. همش ما ما ما
...
منم یه مادرم. اصن به شوهرمم گفتم میخوام به بچه م یاد بدم عیحیح عیییییییح یا عر عرکنه. والا! نه شیر میدن، نه چرم میدن، نه خاصیت دارن، اینقدم ادعا دارن. اینقد از خانواده ی خر و اسب و قاطر بدم میاد که نگو. تازه از شمام بدم میاد. اینقد خرید(خر هستید) که موجودای مفیدی مث و ما و ببعی های ملوس رو میکشید و اون بیخاصیت هارو نگه میدارید.
مرغ؟ اون دیگه چرا؟ اون با اون تخمایی که میذاره به اندازه کافی کونش پاره میشه. دلتون میاد؟ چجوری دلتون میاد؟ باز مرغ هم خوبه. بچه مرغ؟ جوجه؟ به اسمش فک کن. جوجه س! میفهمی؟ کوچولوئه، نازه، مهربونه... تازه اونو که برندش کردین. چی بود اسمش؟ حاج عبدلله؟ حاج عباس؟ آقا ماشالله؟ اکبر؟ عاه! اکبر جوجه. شماها واقعا موجودات بدی هستین...
وقتی پای درد و دلش نشستم دیدم پر بیراه هم نمیگه. حق داره خب. میخواستم بش قول بدم که از این به بعد گوشت خر بخورم، یه لحظه قیافه ی خر رو متصور شدم، دیدم خدایی راه نمیده. یه لبخند زدمو بش گفتم تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که من به نوبه ی خودم میخوام دیگه گوشت نخورم. میخوام وجترین(vegetarian) شم. دیدم مث گاو داره نیگام میکنه. فهمیدم نفهمیده. گفتم میخوام مث شما علف خوار شم.
خیلی خوشال شد. باهم خدافظی کردیمو جدا شدیم.
الان چن وختی از اون ملاقات میگذره. سر قولم نموندم واقعا. ولی خدایی گوشتای تو خورشت رو نمیخورم.
اصن یه شیوه جدید در تغذیه اختراع کردم. اسمش وجتبیکیو ئه. ینی سبزیجات و کباب های باربیکیویی آزاده ولی خورشتی رو به احترام اونا نمیخوریم.
امضا: 18 خیره به گوشت تو خورشت قیمه
خوشبختی ینی اینکه من مطمئنم قبل از مرگم یه ماشین تووووووووپ خواهم داشت. یه چیزی تو مایه های مازراتی فعلی
و
بدبختی ینی اینکه من مطمئنم وقتی سوار مازراتی خودم خواهم شد، بقیه سوار جت های فراصوتی پرنده ی کوپه شون هستن
امضا: 18
یه شوهرخاله دارم که انسانه! پس مث هر انسان دیگری هم یه موقع هایی رو میخوابه و یه موقع هایی بیداره. اون موقع هایی که خوابه که هیچی ولی وقتی بیداره به دو شکل می توان ترسیمش کرد. در نود درصد اوقات :( و در نه درصد اوقات :| و میگن که :) هم رویت شده. همیشه ی خدا چیزی واسه ناراحتیش وجود داره. همیشه در حال غصه خوردن و به اشتراک گذاشتن مشکلاتشه.
نمیدونم عروسی پایتخت نشینا رفتین یا نه. ولی من یه شهرستانی ام که این افتخار رو داشتم که تو مراسم عروسی تهرانیا حضور داشته باشم. رقص واسه ما شهرستانیا ینی وقتی میری وسط به شعاع یه متر کسی نتونه بهت نزدیک تر بشه (و اگه شد هم قطع عضو شدنش پای خودشه). به عبارت ساده تر ما فقط موقع رقص گاز نمیگیریم! ینی جفتک اندازی و پرتاب دست به طرفین امری طبیعی محسوب میشه و البته که هرچی اون شعاع بیشتر باشه طرف کارش درست تره. این مدل رقصیدن به قدری از طرف انرژی میگیره که یا آخرش بیهوش میشه یا ضعف میکنه و میره میشینه. اما پایتخت نشینا یه جور خیلی جالب و با کلاسی میرقصن. فقط میرن وسط وایمیستن. خیلی هم بهم نزدیک وایمیستن (تقریبا چسبیده بهم). بیشتر که دقت کنین متوجه میشین که دستهاشون رو هم یه کوچولو تکون میدن. ظاهرا تو پایتخت ارزشها اندکی متفاوت با شهرستانهاس ولی بهرحال اونی که میره وسط تقریبا یه دو سه ساعتی رو اون وسط مسطا هست. یه قر ریز و طولانی.
این دوتا پاراگراف در عین بی ربط بودن کاملا بهم مرتبطن. حرف زدن یا بعبارتی چس ناله های شوهر خاله خیلی شبیه رقصیدن تهرانیاس. وقتی بات حرف میزنه انگار حرف نمیزنه ولی خوب که دقت میکنی میبینی داره یه چیزایی داره میگه. چیزایی که میگه خیلی طولانیه. شاید دو سه ساعت. اصلنم واسش مهم نیس که گوش میدی یا نه. عملا شوهرخاله = چس ناله
حالا این تصویر (که در حال اخبار دیدن کشیدمش)...
یه سری تصاویر هستن که مث شوهرخاله م مث رقص تهرانیا ان. یه چیزای ثابت و تکراری. بی نتیجه و تکراری. از وقتی یادم میاد هروقت یه آدمایی با این شکل و شمایل دیدم، یه تفنگ دستشون بوده و داشتن میجنگیدن. سالهاست این آدما دارن میجنگن و یه سری خانوم در حال گریه کردن بخاطر از دست دادن عزیزشون هستن. این تصاویر اینقد تکراری ن که ارزش خودشونو از دست دادن. هروقت اخبار در مورد حوزه ی خاورمیانه میشه آدمای این شکلی تو بک گراند خیابونایی که دود از توش در میاد و خونه هایی که خراب شده، میان تو تلویزیون. اصن هم نمیدونم دعواشون سر چیه و دوست هم ندارم بدونم فقط میدونم که تموم نمیشه. یه جورایی انگار که اصن زندگی واسه اینا تعریف دیگه ای داره. اینا تو جنگ به دنیا میان، تو جنگ بزرگ میشن و تو جنگ میمیرن. مث شوهرخاله م که انگار تو بدبختی بزرگ شده و (در حالی که یه زندگی معمولی مث هر انسان دیگه ای داره) غرق در مشکلاتش خواهد مرد.
وقتی میگم زندگی تعریف دیگه ای داره، جمله ی خیلی مهمی گفتم. این ینی اینکه هیچوقت سعی نکنیم زندگی اونا رو درست کنیم. این احمقانه ترین کاریه که میشه انجام داد. زندگی اونا درسته. غلطِ درست! ینی یقین بدونین که اگه (فرض کنیم) تمام مشکلات اینجور آدما حل بشه، اونا باز هم چیزی واسه دست به تفنگ بردن و یا مشکلی واسه چس ناله کردن پیدا میکنن. اینجور آدما رو باس بحال خودشون رها کرد. اونا دارن زندگیشون رو میکنن. یه زندگی غلطِ درست. یه زندگی با تعریف دیگه.
ساعت بطور کاملا تصادفی 2:18 صبحه و بی خوابی به سرم زده. هه! بی خوابی! چه واژه ی غریبیه واسه من این کلمه. البته من تنها نیستم این پشه که دور رو برم میپره، گوگوش و شمعک سماور هم ظاهرا خوابشون نمیاد. چهار تایی تشستیم و داریم عشقبازی میکنیم. نمیدونم چرا تعدادی پست های ثبت موقتم از پست های ثبت دائم داره بیشتر میشه. هی مینویسم و هی نمینویسم. هی مینویسم و هی نمینویسم.
همین الانم کلی نوشتم و باز پاک کردم. خر شدم کلا. حالا نه اینکه خیلی جملات حکیمانه و فلسفی ای بنویسما. همون جفنگیات همیشگیه ولی نمیدونم چرا هی مینویسم و هی نمینویسم. اصن همه چیم اینجوری شده. مثلا امروز رفتم سلمونی. هی کوتاه کرد، هی گفتم کوتاه تر، هی کوتاه، هی کوتاه تر و در نهایت کل موهامو با ماشین زد و من تبدیل به یک کچل شدم.
این فاصله سفیدا بین پاراگرافا چیزاییه که هی نوشتم و هی ننوشتم! خوبم. خوبِ خوب. پشه رو کشتم. آهنگ گوگوش هم بعد از چند بار تکرار شدن تموم شد. الان من و شمعک سماور تنهاییم. میخوام باهاش یه خورده درد و دل کنم. دیگه هی میگم و نمیگم نداریم. فقط میخوام بش بگم. هی بگم. هی بگم. اینقد با هم حرف بزنیم تا خوابمون ببره. یه شب رویایی. چه حالی بکنیم. جای همتون خالی. شب بخیر. ساعت 2:41
امضا: 18 کچل
اینکه اینجور کارها خز شده و سطح پرستیژتون میاد پایین
اینکه حالا من یه نفر نباشمم هیچی نمیشه
اینکه من الان یک عدد جو گیر هستم
اینکه امروز چنان هومن رو وارد این مهلکه کردم که هر بیست دیقه یه بار میره چک میکنه
اینکه من از امین حیایی خوشم نمیاد
اینکه من از ژوله خوشم میاد و قیافمم خیلی شبیه قیافه ی مضحک اونه
اینکه من الان وارد یه سری جریانات سطحی و کم ارزش شدم
اینکه اون دو تا پا به پای هم دارن پیش میرن و خیلی هیجان انگیزه
اینکه هیچکدوماتون ممکنه از خندوانه، رامبد جوان و ژوله خوشتون نمیاد
.
.
.
.
هیچکدوم اینا مهم نیس! واقعا هیچکدوم اینا مهم نیس. مهم اینه که ما بلاگیا (منهای دوستان Ctrl+C و Ctrl+V کارمون) هرچند آماتور و هرچند داغون، ما نویسنده ایم. ما مینویسیم. ما همیشه پشت کیبور هستیم و مینویسیم. اکثر ما نه دیده میشیم نه دوست داریم که دیده بشیم. مث ژوله. مث ژوله ای که 20 سال سابقه ی بازیگری تو هر فیلم در پیتی رو نداره. مث ژوله ای که تقریبا اولین باره که دیده میشه. اولین باره میاد رو صحنه و هیچ زوری واسه خندوندن نمیکنه. مث ژوله ای که نون قیافه و ظاهرش رو نمیخوره. ما با قلممون ابراز وجود میکنیم. ما، مث ژوله، خیلی با ارزشیم خیلی با ارزش تر از دلقک بازی های غفوریان و خمسه و رضویان و حیایی.
این عکس رو هومن برام فرستاده. خودم درستش کردم. واقعا جدال خیلی نفس گیریه. ( رو عکس کلیک کنین و به ساعت های گوشی توجه کنین). قبول دارم که جو منو گرفته ولی این جو رو دوس دارم. از همه شما بلاگیا، از همتون خواهش میکنم که اگه رای ندادین، علی رغم اینکه فک میکنین این کار چیپه، همین الان این کد رو بزنید. نویسنده ها خیلی با ارزشن. به خاطر اون ارزش رای بدین (مجانیه)
*780*5*3*2*2#
امضا: 18 در حالی که جو ولش نمیکنه
امروز تولدمه. تا حالا به ترتیب شاتل، بانک ملت، بدمست و خاتون تولدمو تبریک گفتن. از همشون و همه کسایی که قراره بم تبریک بگن تشکر میکنم ولی این پست مناسبت مهمتری نسبت به تولد من داره. امروز تولد مستر بو ئه. اونم با من (البته با چن سال اختلاف) متولد شد. از همینجا تولدش رو بش تبریک میگم. واسه خوندن داستان روی عکس کلیک کنید...
پ.ن: ظاهرا سرقت ادبی زیاد شده. خدارو شکر من خیالم راحته که هیچ اسکلی پیدا نمیشه که با کپی کردن مطالب من خودشو ضایع کنه ولی واسه اینکه نشون بدم چه آدم خبره و خفنی هستم تو کارام آدرس وبلاگمو گذاشتم. من خیلی شاخم!
بعدن نوشت:
از همه کسایی که تولدمو بم تبریک گفتن کمال تشکر رو دارم و دست همتون رو میبوسم. امسال تولدم خیلی خوب بود. نه کیکی داشتم نه هدیه ای ولی کلی آدم از دور و نزدیک و غریبه و آشنا بم تبریک گفتن. همین حس که آدم بفهمه که یه سریا به یادش هستن، به مراتب از هدیه گرفتن لذت بخش تره. دم همتون گرم.
امضا: 18
امروز به خودم هدیه دادم. یه هدیه ی خوب. به محض اینکه از خونه بیرون اومدم شروع شد به بارون باریدن. یه بارون خرکی. میخواستم برم دفتر ولی 45 دقیقه رانندگی شیرین زیر بارون با سرعت 30 کیلومتر بر ساعت در حالی که برف پاک کن روی کند ترین حالتش قرار داشت و بهترین آهنگا در حال پخش شدن بود، به خودم هدیه دادم. این هدیه س. 45 دقیقه لذت بردن، لبخند زدن، به هیچی و هیشکی فکر نکردن، صدای بارون فیت صدای چاووشی، باد مرطوب و خیابونای خلوتی که انگار واسه تو خلوت شدن. امروز خیلی ولخرجی کردم و خیره شدن به یه چاله آب که هی بارون آرامششو بهم میزد و حبابای کوچولو کوچولو توش درست میکرد رو به خودم تقدیم کردم. اینا هدیه س. یه هدیه ی باارزش. خودم خیلی خوشحال شد و الان اونه که مجبورم کرده این پست رو بنویسم.
الان تو دفترم و پنجره بازه و بارون یواش یواش داره پرونده هایی رو که زیر پنجره س خیس میکنه. نه پنجره رو می بندم نه پرونده ها رو برمیدارم. بذار اونام حال کنن و لذت ببرن. بعدها وقتی سراغ این پرونده ها برم، یه سری کاغذ چروک خیس خورده، منو یاد امروز و حال خوب الانم میندازه و بازم خوشالم خواهد کرد.
پ.ن : شهریور حتی اگه یه روز ازش باقی مونده باشه، حتی اگه همه چیش بوی پاییز بده، حتی اگه بارونش پیام تموم شدن تابستون رو بده، بازم شهریوره و شهریور ینی تابستون. ینی فصل گرم و دوست داشتنی تابستون. ینی فصلی که اولش آخر بهاره وسطش گرمای زندگیه و آخرش اول پاییز.
امضا: 18 در اوج احساسات
تصور کن یه شبانه روز تمام حرفای مردم جهان تایپ شه! تموم حرفاشون ها
نه! احمقانه س. خیلی زیاده. اصن نمیشه خوندش و کلی هم خسته کننده س
بیا و فک کن یه شبانه روز تموم حرفای فارسی زبانای دنیا تایپ شه
نه! بازم زیاده
بیا تصور کنیم حرفای مردم تهران تایپ شه.
ولی بازم کتابش خیلی قطور میشه ولی خیلی بامزه میشه ولی نه! اینم نه مسخره س. هیشکی حوصله نمیکنه اینهمه بخونه.
بیا فک کنیم تو یه "لحظه خاص" حرف همه (مثلا پایتخت نشینا) ثبت شه
بیا فک کنیم مثلا:
حاجی دیشب مادرخانومم اومده بود خونمون دهنمونو سرویس کرد.........ایستگاه بعد جوانمرد قصاب........ خانومم حجابتو رعایت کن گلم این چه وعضشه........ سلام عزیزم، کجایی فدات شم؟ ........... تجریش دو نفر تجریــــــش....... پسره ی لندهور خجالت نمیکشه بم میگه من بدردت نمیخورم....... دانشجویان توجه داشته باشند سه نمره بصورت پروژه تعریف میشه...... عن آقا این چه وضع رانندگیه؟...... آقا سبزی خورشتی هم بذار........ شایان مامان دست نکن تو دماغت...... عبدلله بدو دو تا نون بگی بیار واسه آقا..... هاهاهاهاهاها..... وجه سیاسی ما در منطقه در شرایط مطلوبی قرار داره...... دکی، ما رو باش رو دیوار کی یادگاری نوشتیم....... کره خر باباته و اون خواهر چاقت........ الحمدلله رب العالمین...... خیلی دوست دارم....... شماره ی 631 به باجه ی دو........ حاج خانوم کل سود این روسری 5 هزارتومنه....... مهندس گزارشا رو آماده کردم رو میزتونه....... آآآآه...... دوست عزیز ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی شدت جراحات خیلی بالا بود، متاسفم...... آقا نگهدار پیاده میشم....... به جون مادرم دست من نیس، چقد خری تو........ آقای قاضی تو رو خدا....... لباسات رو شستم میبری پهنش کنی؟........ چقد خوشگل شدی امروز؟...... نون اضافه هم بذارم؟..... خدایا، گیرم. کمکم کن گیرم، میفهمی؟........ خانومی در خدمت باشیم........ تازشم بابای من گف اخر تابستون میریم کیش، دلت آب...... تو سایت رو را بنداز بازاریابی ویروسیش با من....... راننده پراید بزن کنار..... ما تو این انتخابات با تمام قوا شرکت میکنیم، احزاب با مان....... زیغی، اون موقع که تلفنم رو بر نمیداشتی، شوعرت پاسبون بود...... مردم هار شدن...... تبریک میگم شما قبول شدین......راستی کن که راستان رستند، راستان در جهان قوی دستند.......
و اگه بخوام بنویسم تا خود مقصد میتونم بنویسم (الان تو جاده م، پاهام از پنجره بیرونه و تو تاریکی شب در نقش شوفرم) این عبارات رو تو روزمره هممون شنیدیم و میشنویم. (منهای چیزایی که جنبه ی اطلاع رسانی دارن و آلودگی صوتی محسوب میشن) خداییش چن درصد حرفا ارزش تایپ شدن و خونده شدن دارن؟ چن درصد حرفا قیمت دارن و چن درصدشون مفتن؟ چن درصد حرفا حرفن؟ خیلی کم. خیلی خیلی کم. این خیلی نامردیه.
چرا؟
خیلی واضحه. بنظرم حرف یا کلام اولین هنر یا نه، اصن صفرمین هنر انسانه.
هفت هنر اصلی زاییده ی هنر صفرم، ینی کلام هستن. کلام فیل رو از پا در میاره. کلام جنگ رو شروع و تموم میکنه.
شارژم داره تموم میشه ولی پستم تموم نشد
امضا: 18 شوفر