هــــــــــــــــــــیژده

I   چن روزه که به خاطر احساس درد تو قسمت ستون فقراتم و جلوگیری از قوز از کتف بند استفاده می کنم. زندگی با دو تا کِش رو قسمت شونه و پشت، خیلی یه جوریه. خیلی خوشالم که دختر نیستم!


II   دلم میخواد یه گروه تو تلگرام بسازم و اسمشو بذارم  "جوکهای قشنگ" . تمام آدمای موجهی رو که میشناسم اد کنم و جوکهای بسیار معمولی و عُرفی رو توش شِیر کنم.البته عکس هم واسه این گروه انتخاب نمی کنم. با این کار بدون اینکه نه من کار بدی کرده باشم نه اونا، وقتی طرف بین اون دایره رنگی های خوشگل تو تلگرام بالا پایین میره، وقتی به گروه من میرسه، کلی شرمنده میشه. این یکی از فانتزیامه


III   اگه من یه روز یه مغازه ی فست فود بزنم، اسمشو میذارم "اونجا" . اینطوری وقتی چن نفر میخوان تصمیم بگیرن که برن فست فود، باهم تصمیم میگیرن که برن اونجا، میرن اونجا! یا مثلا وقتی از یکی که تو فست فود منه بپرسن کجایی؟ میگه اونجام! میگن اونجا کجاس؟ طرف میگه اونجا دیگه! و من پشت دخل با شنیدن این مکالمه لذت میبرم.


امضا: 18 بر فراز قوزِ بالای قوز

۱۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۴:۱۱
هیژده ...

پدر مرده بود!

دو تا از این چیز گردای چن طبقه که دور و برش چراغ داره و وسطش عکس مرده س (فک کنم بش میگن چلچراغ)جلوی در خونه نصب شده بود. باد می وزید و اعلامیه ش در مسیر باد تکان میخورد. عکسی که رو اعلامیه ش بود رو خودم تو آتلیه ی زیرزمین گرفته بودم. فک کردن به خونه، بدون پدر و تصور مادر در یک خونه ی بزرگ و خالی کافی بود که بغض گلوم رو بگیره. تصور یه خونه بدون پدری که به رو مخ ترین روش ممکن صدات کنه. تصور یه خونه بدون دعوای زن و شوهری که به خاطر تقلب در بازی چهاربرگ به آسمان میرفت. خـــــــــــــــــــــیلی ناراحت کننده بود.  مادر داشت با تلفن خبر مرگ پدر رو به عمو ج میداد. من حتی حرکات و رفتار مادر رو زمانی که میخواستن پدر رو چال کنن، متصور شده بودم. عمو ک هم بود. عمو ک همون عمویی بود که برادر بابام نیس ولی عمومه. من بهش خبر دادم. دقیقا وقتی گفتم پدر مرد، اشکم دراومد و بغلش کردم.

از خواب پریدم. باورم نمیشد خواب بوده. بیش از استاندارد های یه خواب معمولی واضح و واقعی بود. از خواب بیدار شده بودم و باورم نمیشد که چند متر اونطرف تر پدر داره خر و پف میکنه. نمیدونم ساعت چند بود فقط میدونستم همه جا تاریکه. میخواستم برم بغلش کنم و یک بار هم که شده غیر از لحظه ی تحویل سال، بوسش کنم! واقعا خیلی حس خوبی داشتم که هست! شب های قبل و حتی قبل از اون خوابم این حس رو نداشتم. بودنش مث همه چیزای اطرافم عادی شده بود.

امروز سر میز صبحونه، کوچکترین حرکات پدر رو زیر نظر داشتم و همزمان داشتم مقایسه میکردم که اگه صندلی روبروم خالی می بود چه جوری بود. با اینکه همچنان پدر رو بوس نکردم، ولی جوری از تک تک لحظات "بودنش"  خوشحالم که انگار  از اون دنیا برگشته.



امضا: 18

۲۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۸
هیژده ...

جمعه باشد

از ساعت 4 تا 9 شب خوابیده باشی

در پایتخت باشی

عِفان چون فردا باید سر کار باشد خوابیده باشد

آنتن وجود نداشته باشد

اسپیس این کیبورد لعنتی خراب باشد

بعد از چند ماه بروی سراغ تلگرام گوشی ات و آن هم خراب باشد

ظرفهای کثیف آشپزخانه منظرت باشد

کله ات خارش داشته باشد

چشمانت از شدت سر حالی در حد سوباسا اوزارا گشاد باشد


حالا همه اینا باشد، به درک! غمش خوردنیست


تنها باشی

هیچ جنس مذکر یا مونث یا دو جنسه ای برای وقت گذرانی و چت های بی سر و ته اطرافت نباشد

این کامپیوتر زاغارت اسپیکر هم نداشته باشد؟



امضا: 18 در انتظار چت با یه اسکل شب بیدار 



۲۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۲ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۵
هیژده ...

تصور کن یه شغلی تو دنیا وجود داشته باشه که

فقط نشسته باشی

تو زمستون جای گرم و نرم و تو تابستون جای خنک و راحت

بدون اینکه لحظه ای به بنزین 1000 تومنی فک کنی، هی دور بزنی تو شهر

جاهای باکلاس شهر و پر رفت و آمد

هروقت دلت خواست به هرکی دلت خواست گیر بدی

تصور کن بدون اینکه انرژی زیادی بذاری همه ازت بترسن

همش هم آدمای خوشگل و خوش اندام رو رصد کنی

کله ت رو هر بچرخونی و هی دید بزنی

و آخر ماه هم بخاطر این کارت حقوق بگیری

تصور کن که همچین شغلی تو دنیا وجود داشته باشه . . .




امضا: 18 خیره به ماشین گشت امنیت اخلاقی پشت چراغ قرمز


۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۶:۰۲
هیژده ...

1- دیشب خونه ی ج بودیم و داشتیم خاطرات اولین رویاروییمون رو با فیلمهای پـــ و ر ن تو دوره ی دبیرستان مرور میکردیم و می خندیدیم.

2- دیشب وقتی داشتم بر میگشتم خونه، نزدیک بود یه گربه ی سفید با دم خاکستری رو زیر کنم.

3- امروز صبح ملنگ بودم. یه خواب ســــ ــــکـــــ ــــســـی دیده بودم که طرف مقابلم یه گربه ی سفید (در ابعاد انسان) بود.




پ.ن.1: چشمای گربهِ خیلی خوشگل بود.

پ.ن.2: با توجه به میزان خلاقیت ناامید کننده ی ذهنم، خیلی خوشالم که دیشب نزدیک نبود که یه اسب آبی رو زیر کنم.

پ.ن.3: میزان ســــ ــــکـــــ ــــســـی بودن خواب در حد 12+ بود!



امضا: 18 درحال مسواک زدن صبحگاهی


۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۴
هیژده ...

اسمشو گذاستم مقام مسئول چون نمیخواست اسمش فاش بشه و معمولا فقط مقامهای مسئول هستن که نمیخوان اسشمون فاش بشه. مقام مسئول موجود عجیبیه. اگه 6 ساعت کنارت بشینه تنها کلامی که ازش شنیده میشه، سلام چطوریِ اول مکالمه س. ساکت، منزوی، آروم و بی حاشیه. تنها بدی ای که ازش دیدم اینه که وقتی میخواد لپ تاپش رو روشن کنه، سیم آداپتور منو هم قطع میکنه و لپ تاپ من خاموش میشه.


ساعت 7:35 شب - در دفتر کار هستیم


من: چقد بدم اینو میخوری؟

مقام مسئول: بیخیال!

من: هرکی یه قیمتی داره. نقد چقد بت بدن اینو میخوری؟

مقام مسئول: مـــــــــــــــــــــــــــــــم   خو بذا حساب کنم.

من: ها ها ها  (در بین خنده های من مقام مسئول داشت واقعا دودوتا چارتا میکرد) ها ها ها

مقام مسئول: هشت و صد!

من: ینی چی؟

مقام مسئول: ینی هشت میلیون و صد

من: دقیقا هشت میلیون و صد؟!

مقام مسئول: یه تار علی یاری میخوام 4.5، یه سه تار خوب میخوام 1 تومن. یه شور انگیز میخوام 2 تومن و یه تنبور که 600 تومنه. جمع بزن. میشه هشت و صد

من: ینی مثلا 10 تومن نمیخوای؟

مقام مسئول: نه! من هشت و صد میخوام.

من: لااقل یه پول بیشتر بگیر تو که میخوای اینو بخوری

مقم مسول: نه! من هشت و صد میخوام!





نمیدونین چیه؟ منم نمیدونستم(شور انگیز)



امضا: 18 در حال محاسبه اینکه چقد بش بدن اونو میخوره

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۰
هیژده ...

یه بار دیگه هم گفتم، ولی بازم میخوام بگم. اون اوایل که وبلاگ زده بودم (بلگفا) تا مدتها اصن نمیدونستم یه سریا میتونن بیان رو نوشته هام کامنت بذارن. حرفه ای تر که شدم تونستم آمار وبلاگم رو هم ببینم. به زور آمارم به 20 نفر تو روز میرسید. 20 نفری که شاید 10-12 بارش خودم بودم!

زمان گذشت و حرفه ای تر شدم و شناخته تر شدم. "پیر" من در وبلاگ نویسی یک بانو بود که من به خوندن خاطرات و روزمره نویسی هاش عادت کرده بودم. کسی که شاید دوسال قبل از وبلاگ زدنم باش زندگی کردم. ینی باشون زندگی کردم. زندگی یه زوج جوان معمولی با حوادث معمولی. وقتی آمار وبلاگم سه رقمی شده بود، یه روز پیر اومدو بهم گفت که هیژده واسه خودت بنویس نه خواننده هات. خیلی بهم برخورد و شدیدن کتمان کردم ولی پیر درست میگفت. من آمار وبلاگم خیلی واسم مهم شده بود. این آمار لعنتی واسه هر کسی مهمه. (ینی هرکی که بگه نیس، یه پشت دستی طلبش و ادامه ی این پست رو نخونه لطفا). وقتی آمار بالا میره آدم احساس قدرت پیدا میکنه. احساس شهرت و محبوبیت و این خیلی حس خوبیه. دیدن لینک بلاگت تو بلاگهای دیگه حس خوشمزه ایه.

خوب نوشتن و خوب برداشت کردن 100% متناسب با سلیقه آدمه. قدیما که بیشتر وقت داشتمو تقریبا 2-3 ساعت تو روز وبلاگ میخوندم، یه وبلاگای خفنی رو کشف کرده بودم که بی نهایت خوب مینوشتن. اکثر اون وبلاگا آمارشون بسته بود. معمولا هیچ نظری رو تایید نمیکردن و فقط مینوشتن. عاره! شاید اینم یه مدل عرض اندام کردنه. شایدم تا حدودی بیشعوری باشه. البته وبلاگایی هم بودن که هم خوب مینوشتن هم آمار داشتن و هم جواب میدادن و وبلاگایی هم هستن که بازدیدشون تو روز دو رقمی هم نمیشه اما واقعا خوب مینویسن (بازم میگم خوب نوشتن = سلیقه ی مخاطب)

بدمست بمن میگه تو و امثال تو که کسی رو لینک نمیکنن، ادعای شاخ بودن دارن. شاید تا حدود زیادی درست بگه ولی من مطمئنم که لینک کردن تاثیرات مخربی مث آمار رو صاحب وبلاگ میذاره. لینک شدن و کردن خیلی خوبه. وبلاگ هرکی مث خونشه و به هیچ کس دیگه ای ربط نداره که چیدمان خونه ش چه شکلیه. ولی این تا جایی خوبه که رنگ بده بستون نگیره. فالو=فالو و آنفالو=آنفالو مسخره س.

من تو باز شدن پای بدمست به این کارزار سهیمم. پس تو اتفاقایی که الان داره واسش میفته هم سهم دارم. بدمست، یه بدمست معمولی بود، وقتی که راحت مینوشت. وقتی سرش به کار خودش بود. بدمست خیلی سریع تبدیل به یه وبلاگ پربازدید شد. خیلی سریع رفت تو اوج و اون بالا موند. اون روزی رو که گفت مچ یه سریای کپی کار رو گرفته، یادمه. افتاده بود دمبالشون و پته هاشون رو میریخت رو آب و خوشال بود. بش گفتم بیخیال. به توچه اصن؟ گفت نه! کارشون بده. دزدیه.


بد مست عزیز. دوست خوبم. (هرچند امروز ازت شاکی ام و خودت میدونی که حق با منه و به روی مبارک هم نمیاری) ولی بیا قبول کنیم که یه سری آدم اینجوری دور و برمون هستن. یه سری آدم احمق، یه سری خاک بر سر ضعیف که نمیتونن خودشون باشن. نمیتونن بنویسن. نمیتونن. میفهمی؟ ن می تو نن. ولی اونا هم مث ما اون حس خوبِ قدرت و شهرت رو دوست دارن. چیکار میتونن بکنن جز کپی؟ خب بکنن. اصن همه ی مطالب رو کپی. چه اهمیتی داره؟ واقعا چه اهمیتی داره؟ این مطالب قشنگ باید خونده شه و تاثیر بذاره. اصن این پست منو تو همه ی وبلاگا کپی کنن. بذا خواننده ی سوم فک کنه اینو یکی دیگه نوشته... قبول دارم که موضوع کثیفه، لج درآره و این کمترین حق یه بلاگره ولی خب هست. همونجوری که تو خیابون دزد و جیب بر داریم اینجا هم داریم.

تازه... مگه ما کپی نمیکنیم؟ ما هم کپی میکنیم. ما یه خورده باکلاس تر کپی میکنیم. خوب که دقت کنی میبینی دایره ی اونی که میخونیش، با دایره ی اونایی که اون میخونه، خیلی همپوشانی داره. عملا ما یه سری آدم شبیه به هم با هم لینک شدیم. ما خواسته یا ناخواسته از نوشته های هم، از ادبیات هم، از افکار هم تاثیر می پذیریم. نوشته های همدیگه رو بلغور میکنیم و یه چیز جدید از توش در میاریم. اینم یه جور کپیه. اصن من که میگم 100% کپی باشه. مگه مسابقه س؟ ما نیومدیم اینجا که با هم مسابقه بدیم. نه شیرازی نه بیان نه هیچ جای دیگه به خاطر تعداد لینک یا بازدیدمون به ما جایزه نمیده. این خیلی مسخره س که به جون هم بیفتیم.

ما مینویسیم که خالی شیم. ما مینویسیم که خونده شیم و نقد شیم. ما مینویسیم که بخندیم. مینویسیم که تاریخ شیم. خاطره شیم. مگه کودکستانه که آقای پلیس فتا اجازه؟ بدمست پاک کن منو گاز زد!!
خیر سرمون ما مینویسیم! نوشتن حرمت داره. حتی کپی کردن هم حرمت داره. خب پفیوزی که تو یه روز سه تا پست گلچین شده میذاری، چیو میخوای ثابت کنی؟ اینجا 600 نفر رو انگشت به دهن کردی. آفرین. تو خیلی شاخی. این شاخ طلایی پیچ دار واسه تو. استعمالش کن. همش واسه تو. ولی وجدانن تو حس خوبی داری؟ مث اینه که آدم پراید داشته باشه و با پورشه ی همسایه ش بره مخ بزنه. چه حقارتی بیشتر از این؟ خو احمق! اون نوشته به تو اعتبار داده نه خودت. اون پورشه باعث شده نیگات کنن. فهمیدن این قضیه خیلی ساده س

خداوکیلی یه وبلاگایی میری، طرف عینا نوشته کاش من اینو نوشته بودم و بعد لینکشو گذاشته. چیزی از ارزش هاش کم میشه؟ اگه کپیش میکرد چیزی به ارزش هاش اضافه میشد؟


نکنین. منِ ماتحت فراخ رو وادار نکنین اینقد تایپ کنم. خسته شدم. یکی یه چایی برام بیاره.


پ.ن: امروز یکی از بچه ها بهم گفت فلان پستم کپی شده. رفتم دیدم کپی شده. خداشاهده ناراحت نشدم. ضمن ادای احترام به خویشاوندان و وابستگان سببی و نسبی کپی کار، تنها چیزی که ناراحتم کرده جمله ی "کپی نکنین" تو وبلاگ طرفه.


امضا: 18 کدخدای ده بیانرود


۱۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۴ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۰
هیژده ...

. . .

محسن چاوشی - به رسم یادگار

محسن چاوشی - کجایی

یاس - بد شدم (البته من تو این فازا نیستم ولی این خیلی بامزه س)

The ways - به باد ده


فعلا همینا رو یادم میاد


پ.ن: آهنگ رو یا باید با کیفیت 320 گوش داد یا اصن گوش نداد


امضا: 18 در یه صبح  معمولی جمعه پاییزی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۱
هیژده ...
شاید باورتون نشه ولی تو همین عصر، آدمایی هستن که شب تا صبح موبایلشون رو (بی دلیل) دو ساعت دو ساعت کوک میکنن که بیدار شن و خاموشش کنن تا مجبور شده باشن یه تغییری به استایل خوابیدنشون بدن! تا گردن درد به خاطر وضعیت خواب و تکون نخوردن، پدرشون رو در نیاره. ینی خواب نمیرم که. رسما میمیرم.


امضا: 18 با گردن زاویه دار نسبت به افق
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
هیژده ...

چن شب پیش مهمون داشتیم. کسی که داداش بابام نیست ولی عموی من است. بازنشسته شده و الان کشاورزی میکنه. داشت میگفت که چن وقته نزدیک زانوش به شدت میخاره و هرچی هم که میخارونه خوب نمیشه. گفت چشمم خوب نمیبینه و حس میکنه یه چیزی تو پاشه.

سوزن به دست رفتم بالای سرش و گفتم شلوارشو بکشه بالا. این کار و کرد و منم پاشو جراحی کردم. خبری نبود و به این نتیجه رسیدیم که یه حشره نیشش زده. موقعی که داشتم تلاش میکردم یه چیزی پیدا کنم، دقیقا وقتی که پوستش بین انگشت شست و اشاره م بود، حس کردم پوستش بوی مرگ میده!

خیلی حس بدیه


امضا: بو علی 18

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
هیژده ...