مرد دوم وارد زندگی آنها شد.
زن به شوهرش خیانت کرد.
شوهر زن فهمید و زن را کشت.
قضیه پیگیری شد و متهم ها دستگیر شدند.
متهم ها شامل شوهر زن و مرد دوم بودند.
دو متهم در یک بند زندانی شدند.
شوهر به مرد دوم گفت که خودش زن را کشته و زن به سزای اعمال خود رسیده است
شوهر به مرد دوم گفت که تو تقصیری نداری و من با تو خصومتی ندارم. تو قتل را به گردن بگیر و من که اولیای دم محسوب میشوم، از تو خواهم گذشت و هردو آزاد خواهیم شد.
مرد دوم قبول کرد و در پیشگاه دادگاه چهار بار قسم خورد که زن را کشته است.
شوهر آزاد شد و چند ماه بعد، خودش صندلیِ زیرِ پایِ دارِ مردِ دوم را کشید...
پ.ن: این یک داستان واقعیست
امضا: 18 با لبخندی شیطانی بر لب