هــــــــــــــــــــیژده

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب» ثبت شده است

امروز عصر خوابیدم و خواب دیدم که خوابیدم! خواب دیدم که خوابیدم و دارم خواب میدیدم. ینی من داشتم خوابی رو میدیدم که تو خوابم داشتم میدیدم. نمیدونم چجوری بگم که درست توضیح داده باشم.


  1. لایه ی اول و واقعی، منی بودم که رو مبل خوابیدم.
  2. لایه ی دوم منی بود که رو مبل ولو شده بود و خواب بود. این لایه من تو خواب داشتم خودمو میدیدم که خوابیدم. (اینو بعدا فهمیدم)
  3. لایه ی سوم منی بود که تو خیابون بود، خیلی بد رانندگی میکرد و نزدیک بود که چپ کنه. این من در حال رانندگی منی بود که تو خواب لایه دوم اتفاق افتاده بود.


خوابی که تو لایه سوم دیدم خیلی طولانی بود. خیلی یادم نموند ولی موقعی که خوابم به جاهای ترسناکش رسید از خواب بیدار شدم. ینی امین بیدارم کرد. بیدارم کرد و گفت پاشو، من میخوام بخوابم. بش گفتم از صدای شما بیدار بودم. صدای تو و اون نذاشت بخوابم. چقد بلند حرف میزنین. یه کش و قوسی به خودم دادم گفتم بذار یه کم دیگه بخوابم و دو سه ساعت دیگه خوابیدم.

وقتی از خواب بیدار شدم به امین گفتم، من تو خواب حرف زدم؟ گفت نه؟ گفتم جون مادرت تو با من حرف نزدی؟ گفت نه بخدا... بش گفتم تو منو بیدار نکردی و به من نگفتی که پاشو من میخوام بخوابم؟ گفت نه به خدا!

فهمیدم خواب دیدم که امین بیدارم کرد. من از لایه ی سوم رفتم لایه دوم. وقتی واقعا بیدار شدم، نمیدونستم الان دارم خواب میبینم یا بیدارم. ساعت رو نیگاه کردم. 45 دیقه خوابیده بودم. ولی انگار سه چهار روز گذشته بود. ینی عجیب ترین حالت کش اومدن زمان رو تجربه کردم. بی نهایت عجیب بود.
هنگ بودم. هنگِ هنگ! خیلی جدی به امین گفتم، به قرعان مسخره بازی در نمیارم ولی الان بیدارم؟ گفت خوبی تو؟

الان یه شک عجیب ذهن منو درگیر کرده که نکنه ما الانم تو یه خوابیم؟ هم ترسناکه هم هیجان انگیز!


پ.ن: یاد فیلم اینسپشنِ نولان افتادم. میگفت هر یک ساعتی که توی یه رویا میگذره اندازه ی یک دقیقه ی واقعیه. با همین نسبت، فک کن رویایی تو یه رویای دیگه اتفاق بیفته. ینی مثلا 60 ساعت تو رویای سوم مساوی با یک ساعت تو رویای دوم و مساوی با یک دیقه تو دنیای واقعی. ینی یک دیقه از عمرت کم شد ولی تو 60 ساعت زمان رو تجربه کردی. یک دیقه ای که اندازه ی 60 ساعت طول کشید. خیلی عجیبه. دارم دیوونه میشم!




امضا: 18 در شک
۲۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۹
هیژده ...

پدر مرده بود!

دو تا از این چیز گردای چن طبقه که دور و برش چراغ داره و وسطش عکس مرده س (فک کنم بش میگن چلچراغ)جلوی در خونه نصب شده بود. باد می وزید و اعلامیه ش در مسیر باد تکان میخورد. عکسی که رو اعلامیه ش بود رو خودم تو آتلیه ی زیرزمین گرفته بودم. فک کردن به خونه، بدون پدر و تصور مادر در یک خونه ی بزرگ و خالی کافی بود که بغض گلوم رو بگیره. تصور یه خونه بدون پدری که به رو مخ ترین روش ممکن صدات کنه. تصور یه خونه بدون دعوای زن و شوهری که به خاطر تقلب در بازی چهاربرگ به آسمان میرفت. خـــــــــــــــــــــیلی ناراحت کننده بود.  مادر داشت با تلفن خبر مرگ پدر رو به عمو ج میداد. من حتی حرکات و رفتار مادر رو زمانی که میخواستن پدر رو چال کنن، متصور شده بودم. عمو ک هم بود. عمو ک همون عمویی بود که برادر بابام نیس ولی عمومه. من بهش خبر دادم. دقیقا وقتی گفتم پدر مرد، اشکم دراومد و بغلش کردم.

از خواب پریدم. باورم نمیشد خواب بوده. بیش از استاندارد های یه خواب معمولی واضح و واقعی بود. از خواب بیدار شده بودم و باورم نمیشد که چند متر اونطرف تر پدر داره خر و پف میکنه. نمیدونم ساعت چند بود فقط میدونستم همه جا تاریکه. میخواستم برم بغلش کنم و یک بار هم که شده غیر از لحظه ی تحویل سال، بوسش کنم! واقعا خیلی حس خوبی داشتم که هست! شب های قبل و حتی قبل از اون خوابم این حس رو نداشتم. بودنش مث همه چیزای اطرافم عادی شده بود.

امروز سر میز صبحونه، کوچکترین حرکات پدر رو زیر نظر داشتم و همزمان داشتم مقایسه میکردم که اگه صندلی روبروم خالی می بود چه جوری بود. با اینکه همچنان پدر رو بوس نکردم، ولی جوری از تک تک لحظات "بودنش"  خوشحالم که انگار  از اون دنیا برگشته.



امضا: 18

۲۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۸
هیژده ...

1- دیشب خونه ی ج بودیم و داشتیم خاطرات اولین رویاروییمون رو با فیلمهای پـــ و ر ن تو دوره ی دبیرستان مرور میکردیم و می خندیدیم.

2- دیشب وقتی داشتم بر میگشتم خونه، نزدیک بود یه گربه ی سفید با دم خاکستری رو زیر کنم.

3- امروز صبح ملنگ بودم. یه خواب ســــ ــــکـــــ ــــســـی دیده بودم که طرف مقابلم یه گربه ی سفید (در ابعاد انسان) بود.




پ.ن.1: چشمای گربهِ خیلی خوشگل بود.

پ.ن.2: با توجه به میزان خلاقیت ناامید کننده ی ذهنم، خیلی خوشالم که دیشب نزدیک نبود که یه اسب آبی رو زیر کنم.

پ.ن.3: میزان ســــ ــــکـــــ ــــســـی بودن خواب در حد 12+ بود!



امضا: 18 درحال مسواک زدن صبحگاهی


۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۴
هیژده ...
شاید باورتون نشه ولی تو همین عصر، آدمایی هستن که شب تا صبح موبایلشون رو (بی دلیل) دو ساعت دو ساعت کوک میکنن که بیدار شن و خاموشش کنن تا مجبور شده باشن یه تغییری به استایل خوابیدنشون بدن! تا گردن درد به خاطر وضعیت خواب و تکون نخوردن، پدرشون رو در نیاره. ینی خواب نمیرم که. رسما میمیرم.


امضا: 18 با گردن زاویه دار نسبت به افق
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
هیژده ...