امروز عصر خوابیدم و خواب دیدم که خوابیدم! خواب دیدم که خوابیدم و دارم خواب میدیدم. ینی من داشتم خوابی رو میدیدم که تو خوابم داشتم میدیدم. نمیدونم چجوری بگم که درست توضیح داده باشم.
- لایه ی اول و واقعی، منی بودم که رو مبل خوابیدم.
- لایه ی دوم منی بود که رو مبل ولو شده بود و خواب بود. این لایه من تو خواب داشتم خودمو میدیدم که خوابیدم. (اینو بعدا فهمیدم)
- لایه ی سوم منی بود که تو خیابون بود، خیلی بد رانندگی میکرد و نزدیک بود که چپ کنه. این من در حال رانندگی منی بود که تو خواب لایه دوم اتفاق افتاده بود.
خوابی که تو لایه سوم دیدم خیلی طولانی بود. خیلی یادم نموند ولی موقعی که خوابم به جاهای ترسناکش رسید از خواب بیدار شدم. ینی امین بیدارم کرد. بیدارم کرد و گفت پاشو، من میخوام بخوابم. بش گفتم از صدای شما بیدار بودم. صدای تو و اون نذاشت بخوابم. چقد بلند حرف میزنین. یه کش و قوسی به خودم دادم گفتم بذار یه کم دیگه بخوابم و دو سه ساعت دیگه خوابیدم.
وقتی از خواب بیدار شدم به امین گفتم، من تو خواب حرف زدم؟ گفت نه؟ گفتم جون مادرت تو با من حرف نزدی؟ گفت نه بخدا... بش گفتم تو منو بیدار نکردی و به من نگفتی که پاشو من میخوام بخوابم؟ گفت نه به خدا!
فهمیدم خواب دیدم که امین بیدارم کرد. من از لایه ی سوم رفتم لایه دوم. وقتی واقعا بیدار شدم، نمیدونستم الان دارم خواب میبینم یا بیدارم. ساعت رو نیگاه کردم. 45 دیقه خوابیده بودم. ولی انگار سه چهار روز گذشته بود. ینی عجیب ترین حالت کش اومدن زمان رو تجربه کردم. بی نهایت عجیب بود.
هنگ بودم. هنگِ هنگ! خیلی جدی به امین گفتم، به قرعان مسخره بازی در نمیارم ولی الان بیدارم؟ گفت خوبی تو؟
الان یه شک عجیب ذهن منو درگیر کرده که نکنه ما الانم تو یه خوابیم؟ هم ترسناکه هم هیجان انگیز!
پ.ن: یاد فیلم اینسپشنِ نولان افتادم. میگفت هر یک ساعتی که توی یه رویا میگذره اندازه ی یک دقیقه ی واقعیه. با همین نسبت، فک کن رویایی تو یه رویای دیگه اتفاق بیفته. ینی مثلا 60 ساعت تو رویای سوم مساوی با یک ساعت تو رویای دوم و مساوی با یک دیقه تو دنیای واقعی. ینی یک دیقه از عمرت کم شد ولی تو 60 ساعت زمان رو تجربه کردی. یک دیقه ای که اندازه ی 60 ساعت طول کشید. خیلی عجیبه. دارم دیوونه میشم!