آقا دنیال که اولین باره اینجا تشریف آوردن، افاضاتی به شرح ذیل بیان نموده اند:
حال میخواهیم به تشریح این کامنت بپردازیم:
خاک بر سرها: در اینجا اشاره به این حقیر و مقام مسئول می باشد.
بیکاریتون گرفته: ینی ما بیکارهای علاف (و احتمالا هــــــــــوس ران که قراره با صدای بانوان کارهای بدبد بکنیم) بیکاری به سرمون زده و بخاطر دستیابی به هدف شوممون رفتیم تار (که خود آلت فسق و فجور است) را خریده و پس از هفت سال تمرین و شاگردی بالاخره تونستیم یه چیزی از توش دربیاریم و برای شما دخترک های مظلوم و معصوم و ساده دام بگسترانیم.
نه؟ کلمه ی تاکیدی به بخش قبل
زن ینی مروارید و گوهر: غیر مستقیم اشاره به آن دارد که مرد ینی هیولا و لولو، شایدم آب چرکین بینی بز و حتی عین نجاست. بهرحال زن چیز خفن و خوبیست و مرد در حال سوء استفاده از چیزهای خفن و خوب!
اگه بخاد صداشو اینجا پخش کنه میشه هرزه و خیابونی: فقط یه ثانیه
تف بر خانمی که بخواد بخونه: اشاره بر آب دهان داشته و نماد تحقیر کردن طرف مقابل است.
حال تعدادی از خانمهای هرزه و خیابونی که با ارائه ی صداشون از گوهر به گوهـ ر تبدیل شدن و تف آقا دانیال بر اونها باد رو معرفی میکنم.
پ.ن.1:
متاسفم برای خودمون که در جایی زندگی میکنیم که امثال دانیال ها کم نیستن
پ.ن.2: واقعیت اینه که کامنتی که واسم اومد واقعا ارزش حتی دور انداختن رو نداشت و چیزی که باعث شد من اینا رو بنویسم اینه که واقعا و از صمیم قلب دلم به حال دانیال سانان میسوزه. واقعا زندگی ..... نمیخوام بی ادبی کنم... بیخیال
پ.ن.3: از همه ی کسایی که اسمشون دانیاله به جز دانیال مذکور عذر میخوام.
پ.ن.4: با چیزایی که گفتم الان واقعا روم نمیشه که نفر برتر فراخوان رو معرفی کنم. پس اونایی که روش رو دارن برن تو ادامه ی مطالب بخونن
امضا: 18 یک مفسد فی الارض
سکانس اول
سال 93 آقای "ب" که یه شرکت بازیافت داره بهم یه کار داده بود. کارش مربوط به طراحی کارتونی یه سری بروشور بود که قرار بود تو منازل و مدارس پخش بشه و مردم رو دعوت کنه که زباله هاشون رو تفکیک کنن. یه سری کاغذ ماغذ بهم داده بود که در مورد این چیزا بود و قرار بود من از اونا ایده بگیرم. اوایل امسال بروشور منازل رو بهش تحویل دادم و کار مدارس به حال خودش رها شد. نه من پیگیرش شدم نه اون. . .
سکانس دوم
یه روز مونده بود به نوروز 94. مامانم رو اینکه دقیقا موقع تحویل سال همه چی باید سر جای خودش و به بهترین شکل ممکن باشه، خیلی حساسه. از روز قبلش هی گیر داده بود که برو سیامک رو بشور. منم رفتم ولی کارواشها خیلی شلوغ بود. نتونستم بشورمش و اگه اشتباه نکنم این اتفاق تو اردیبهشت افتاد. از اردیبهشت تا حالا سیامک رو نشستم و تنها دلیلی که قیافش رو قابل تحمل میکنه بارشهاییه که تو این مدت یه صفایی به سر رو روش داده.
سکانس سوم
دیروز (در راستای گذاشتن پشت چیزها که قبلا راجع بش گفتهم) به سرم زد که داخل ماشین رو تمیز کنم و بذارم پشتش. کنار این سطل آشغال گنده های شهرداری پارک کردم و شروع کردم همه ی وسایل اضافی رو بیرون انداختن. کارم نیم ساعت طول کشید. وسط اون آت و آشغالا اون برگه هایی رو که آقای ب پارسال بهم داده بود هم بود. یه نگاهی بش انداختم و ننداختم دور. ماشین تمیز شده بود ولی انگار اون برگه ها همچنان اضافی بود. پس انداختمش دور
سکانس چهارم
دو ساعت بعد از اینکه ماشن رو تمیز کرده بودم، آقای ب زنگ زد! احتمال رخ دادن همچین اتفاقی در حد یک به یک ترلیارد هم نیست. آقای ب دقیقا دوساعت بعد از اینکه کاغذهایی که بیش تر از یک سال نگهش داشته بودم، زنگ زد و گفت وقت دارم که کار مدارس رو هم براش آماده کنم یا نه؟
سکانس پنجم
من در حال فاتحه فرستادن برای روح ادوارد مورفی
امضا: 18 تا کمر توی سطل آشغال شهرداری
گاهی وقتا باید خودتو سفت بغل کنی، نوازشش کنی و یا حسابی فشارش بدی تا احساس تنهایی نکنه
گاهی وقتا باید خودتو به یه چایی داغ کنار پنجره یا یه آهنگ خوب یا یه سیگار دعوت کنی تا از اینکه بهش توجه شده لذت ببره
گاهی وقتا موقع خواب باید یه رختخواب شاهانه و گرم و نرم بسازی و بعد خودتو دعوت کنی توش تا احساس امنیت کنه
گاهی وقتا باید واسه خودت نامه بنویسی و بهش بگی که دوستش داری و به خودت تقدیمش کنی که فک کنه دوست داشتنیه
گاهی وقتا باس بری حموم و خودتو تمیز کنی، موهاتو شونه کنی، لاک بزنی و بعد بری جلوی آینه و حظ کنی
گاهی وقتا آدم باید حواسش به "خودش" باشه. . .
امضا: 18
با تشکر از تمام دوستانی که اومدن و در این فراخوان شرکت کردن و نکردن
زمان اعلام آمادگی برای حضور در این فراخوان به پایان رسید و فایل موسیقی به تمام کسانی که اعلام آمادگی کرده بودن ارسال شد.
به اطلاعتون میرسونم که 14 صداقشنگ در این فراخوان هنری شرکت کردن
جدا از اینکه کدوم صدا انتخاب میشه، دم همتون گرم. خیلی با عشقین
آخرین مهلت ارسال آثار ارزشمندتون 12 شب جمعه 27 آذر خواهد بود و شمارش معکوس ار همین لحظه شروع میشه
امضا: 18 مدیر برنامه ریزی و هماهنگی کوچکترین فستیوال صدا قشنگان و عشقیای بیان
21:21 (خداوکیلی زمانبندی رو حال میکنین؟)
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
توجه توجه توجه
از تمامی دوشیزگان و ماهرویان و پریچهرگان و دلبران و صدا قشنگان دعوت بعمل می آید.
خانومای محترم
یه شعر براتون میذارم که قراره با صدای مخملی شما دکلمه و ضبط بشه. بعد از انتخاب صدای برتر، صداتون همراه یه موسیقی ادیت میشه و بسته به نظر خودتون با نام یا بی نام شما پخش خواهد شد.
روش کار
به این ترتیبه که دوستایی که علاقه مند به شرکت در این مجموعه هنری هستن، آمادگی خودشون رو اعلام میکنن تا من فایل خام موسیقی رو براشون بفرستم. بعد شما موسیقی رو توسط هدفون میکنین تو گوشتون و شعر رو اونجوری که فک میکنین متناسب با آهنگه دکلمه میکنین و در نهایت فایل خام صداتون رو واسه من میفرستین.
مهلت اعلام آمادگی تا 48 ساعت پس از انتشار این پست می باشد. (بدیهیست به درخواست های بعد از زمان مقرر ترتیب اثر داده نخواهد شد)
مهلت ارسال آثار و صداهای دل انگیزتون تا آخر هفته ی جاری خواهد بود.
زمان انتشار محصول نهایی یکم دیماه 94 خواهد بود.
تذکر 1: موسیقی مورد نظر با تار نواخته شده و حاصل دسترنج مقام مسئوله
تذکر 2: مقام مسئول بی نهایت آدم جدی ایه و به شدت روی محصولاتش حساس و وسواسیه
تذکر 3: انتخاب شعر توسط مقام مسئول انجام شده
تذکر 4: انتخاب صدا توسط مقام مسئول انجام میشه و من فقط در نقش یک ادیتور ساده ام
تذکر 5: کار نهایی (برخلاف شخصیت و محیط این وبلاگ) بسیار جدی و احساسی باس بشه
تذکر 6: متن شعر در ادامه ی مطلب آمده است.
تذکر 7: تو رو خدا استقبال کنین. من پیش مقام مسئول آبرو دارم!
تذکر 8: دقت کنین که فقط فایل خام صداتون رو باید بفرستین (بدون موسیقی)
تذکر 9: سعی کنین تا صداتون رو با حداکثر کیفیت ضیط کنین
تذکر 10: هرکی فایل موسیقی رو از من بگیره و صداشو نفرسته، خره!
تذکرآخر: تذکرات قبلی رو جدی بگیرید.
پیشاپیش از توجه و همکاری شما کمال تشکر را دارم.
امضا: استودیو 18
I چن روزه که به خاطر احساس درد تو قسمت ستون فقراتم و جلوگیری از قوز از کتف بند استفاده می کنم. زندگی با دو تا کِش رو قسمت شونه و پشت، خیلی یه جوریه. خیلی خوشالم که دختر نیستم!
II دلم میخواد یه گروه تو تلگرام بسازم و اسمشو بذارم "جوکهای قشنگ" . تمام آدمای موجهی رو که میشناسم اد کنم و جوکهای بسیار معمولی و عُرفی رو توش شِیر کنم.البته عکس هم واسه این گروه انتخاب نمی کنم. با این کار بدون اینکه نه من کار بدی کرده باشم نه اونا، وقتی طرف بین اون دایره رنگی های خوشگل تو تلگرام بالا پایین میره، وقتی به گروه من میرسه، کلی شرمنده میشه. این یکی از فانتزیامه
III اگه من یه روز یه مغازه ی فست فود بزنم، اسمشو میذارم "اونجا" . اینطوری وقتی چن نفر میخوان تصمیم بگیرن که برن فست فود، باهم تصمیم میگیرن که برن اونجا، میرن اونجا! یا مثلا وقتی از یکی که تو فست فود منه بپرسن کجایی؟ میگه اونجام! میگن اونجا کجاس؟ طرف میگه اونجا دیگه! و من پشت دخل با شنیدن این مکالمه لذت میبرم.
امضا: 18 بر فراز قوزِ بالای قوز
پدر مرده بود!
دو تا از این چیز گردای چن طبقه که دور و برش چراغ داره و وسطش عکس مرده س (فک کنم بش میگن چلچراغ)جلوی در خونه نصب شده بود. باد می وزید و اعلامیه ش در مسیر باد تکان میخورد. عکسی که رو اعلامیه ش بود رو خودم تو آتلیه ی زیرزمین گرفته بودم. فک کردن به خونه، بدون پدر و تصور مادر در یک خونه ی بزرگ و خالی کافی بود که بغض گلوم رو بگیره. تصور یه خونه بدون پدری که به رو مخ ترین روش ممکن صدات کنه. تصور یه خونه بدون دعوای زن و شوهری که به خاطر تقلب در بازی چهاربرگ به آسمان میرفت. خـــــــــــــــــــــیلی ناراحت کننده بود. مادر داشت با تلفن خبر مرگ پدر رو به عمو ج میداد. من حتی حرکات و رفتار مادر رو زمانی که میخواستن پدر رو چال کنن، متصور شده بودم. عمو ک هم بود. عمو ک همون عمویی بود که برادر بابام نیس ولی عمومه. من بهش خبر دادم. دقیقا وقتی گفتم پدر مرد، اشکم دراومد و بغلش کردم.
از خواب پریدم. باورم نمیشد خواب بوده. بیش از استاندارد های یه خواب معمولی واضح و واقعی بود. از خواب بیدار شده بودم و باورم نمیشد که چند متر اونطرف تر پدر داره خر و پف میکنه. نمیدونم ساعت چند بود فقط میدونستم همه جا تاریکه. میخواستم برم بغلش کنم و یک بار هم که شده غیر از لحظه ی تحویل سال، بوسش کنم! واقعا خیلی حس خوبی داشتم که هست! شب های قبل و حتی قبل از اون خوابم این حس رو نداشتم. بودنش مث همه چیزای اطرافم عادی شده بود.
امروز سر میز صبحونه، کوچکترین حرکات پدر رو زیر نظر داشتم و همزمان داشتم مقایسه میکردم که اگه صندلی روبروم خالی می بود چه جوری بود. با اینکه همچنان پدر رو بوس نکردم، ولی جوری از تک تک لحظات "بودنش" خوشحالم که انگار از اون دنیا برگشته.
امضا: 18
جمعه باشد
از ساعت 4 تا 9 شب خوابیده باشی
در پایتخت باشی
عِفان چون فردا باید سر کار باشد خوابیده باشد
آنتن وجود نداشته باشد
اسپیس این کیبورد لعنتی خراب باشد
بعد از چند ماه بروی سراغ تلگرام گوشی ات و آن هم خراب باشد
ظرفهای کثیف آشپزخانه منظرت باشد
کله ات خارش داشته باشد
چشمانت از شدت سر حالی در حد سوباسا اوزارا گشاد باشد
حالا همه اینا باشد، به درک! غمش خوردنیست
تنها باشی
هیچ جنس مذکر یا مونث یا دو جنسه ای برای وقت گذرانی و چت های بی سر و ته اطرافت نباشد
این کامپیوتر زاغارت اسپیکر هم نداشته باشد؟
امضا: 18 در انتظار چت با یه اسکل شب بیدار
تصور کن یه شغلی تو دنیا وجود داشته باشه که
فقط نشسته باشی
تو زمستون جای گرم و نرم و تو تابستون جای خنک و راحت
بدون اینکه لحظه ای به بنزین 1000 تومنی فک کنی، هی دور بزنی تو شهر
جاهای باکلاس شهر و پر رفت و آمد
هروقت دلت خواست به هرکی دلت خواست گیر بدی
تصور کن بدون اینکه انرژی زیادی بذاری همه ازت بترسن
همش هم آدمای خوشگل و خوش اندام رو رصد کنی
کله ت رو هر بچرخونی و هی دید بزنی
و آخر ماه هم بخاطر این کارت حقوق بگیری
تصور کن که همچین شغلی تو دنیا وجود داشته باشه . . .
امضا: 18 خیره به ماشین گشت امنیت اخلاقی پشت چراغ قرمز
1- دیشب خونه ی ج بودیم و داشتیم خاطرات اولین رویاروییمون رو با فیلمهای پـــ و ر ن تو دوره ی دبیرستان مرور میکردیم و می خندیدیم.
2- دیشب وقتی داشتم بر میگشتم خونه، نزدیک بود یه گربه ی سفید با دم خاکستری رو زیر کنم.
3- امروز صبح ملنگ بودم. یه خواب ســــ ــــکـــــ ــــســـی دیده بودم که طرف مقابلم یه گربه ی سفید (در ابعاد انسان) بود.
پ.ن.1: چشمای گربهِ خیلی خوشگل بود.
پ.ن.2: با توجه به میزان خلاقیت ناامید کننده ی ذهنم، خیلی خوشالم که دیشب نزدیک نبود که یه اسب آبی رو زیر کنم.
پ.ن.3: میزان ســــ ــــکـــــ ــــســـی بودن خواب در حد 12+ بود!
امضا: 18 درحال مسواک زدن صبحگاهی