100. اولین پست سه رقمی
فک کن...
فک کن تو یه لحظه ی خاص همه ی آدمای جهان، میتونستن از وجودشون خارج بشن و (با 7 تا شرط) تصمیم بگیرن یه چیز دیگه بشن. شروطش ایناس:
- وقتی خارج شدی دیگه نمیتونی برگردی
- وقتی خارج شدی خودِ فعلیت مث سابق به زندگیش ادامه میده
- وقتی خارج شی انگار میری تو بعد چهارم یا یه جهان موازی زندگی میکنی که هیچ دخلی به زندگی فعلیت نداره
- میتونی تصمیم بگیری که به همین زندگی فعلیت ادامه بدی ولی امکان خروج فقط یک بار واست وجود داره
- وقتی خارج شدی میتونی تصمیم بگیری که انسان، درخت یا یه جونور باشی
- اگه خارج شدی میتونی بفهمی که خودِ فعلیت داره چیکار میکنه ولی هیچ حس مشترکی باهاش نداری
- زندگی از همین جایی که هست ادامه پیدا میکنه و جهان موازی عینا شبیه همین جهانه و از سفر تو زمان خبری نیس
حالا فک کن که اون لحظه ی خاص، مثلا امشب ساعت 00:00 اتفاق میفته و تو باس تصمصم بگیری که میخوای دوتا بشی یا نه؟
این پست ادامه داره ولی قبلش دوس دارم نظر کسایی که این پست رو خوندن رو بدونم. چند نفر حاضرن دو تا بشن؟
امضا: 18 منتظر جواب
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خیلی جالب شد. خیلی حال کردم. چقد نظرای متفاوت...
و اما ادامه ی داستان...
پری شب، وقتی زیر پل منتظر بچه ها بودم، این فکر به ذهنم رسید. وقتی دیدم یه چیزی زیر خاک داره تکون میخوره. فک کردم شاید کرم باشه. بعد فک کردم که عایا من دوس دارم کرم باشم؟! و این فکری که بالا نوشتم در کسری از ثانیه مث لوبیای سحرآمیز تو مخم رشد کرد.
من آدمی ام که اگه منو بذارن تو یه دو راهی که بین مرگ و زندگی و "حق انتخاب" داشته باشم، خیلی راحت مرگ رو انتخاب میکنم چون قبلا فکراش رو کردم.
پریشب بعد رشد لوبیا اولش گفتم، خب معلومه دیگه! میرم تو جهان دوم. این چه سوال احمقانه ایه. بعد یه کم که فک کردم دیدم نمیتونم خودمو ول کنم. دوس دارم بدونم خودم چیکار میکنه. پیشرفت میکنه یا شکست میخوره. من واسه ایکه خودم به اینجا برسه، کلی خاطرات خوب و بد، کلی تجربه و کلی حس های منحصربفرد رو پشت سر گذاشتم. فک کردم اگه برم پشیمون میشم.
از اونطرف به خودم میگفتم خره! تجربه های جدید. زندگی جدید و اونجوری که میخوای... خودت که داره زندگیش رو میکنه، تو برو دمبال کار خود جدیدت. میری دمبال چیزایی که دوس داری و خودت نذاشت که بری. یا اصن برو زندگی مث اون کرم زیر خاک رو تجربه کن. خیلی با خودم کلنجار رفتم. خیلی ترسناکه.
فک کن جدا شدن از خانواده، از شهر یا از کشور (واسه همیشه) چقد سخته؟ حالا فک کن بخوای خودتو ترک کنی! من نتونستم.
من فهمیدم که خودمو چقد دوس دارم. شایدم حسودیم میشه به خودم. درسته بین بودن و نبودن، نبودن بهتره ولی بین خودم بودن یا یه خود جدید، خودمو بیشتر دوس دارم. با اینکه تو برخورد اول مطمئن بودم که میرم، ولی هرچی گذشت حس کردم نمیتونم. این تصمیم خیلی تصمیم ترسناکتریه نسبت به انتخاب بین مرگ و زندگی. من خودم به شخصه نمیتونم دو تا بشم.
چون
قبل از اینکه راجع به خودم بنویسم، نظرها رو گرفتم، اولا که از این همه نظر متفاوت خیلی هیجان زده شدم. نمیدونم کسایی که گفتن میخوان
دوتا بشن چقد این سوال رو جدی گرفتن و یا چقدر با فکر جواب دادن ولی خیلی دوس دارم بدونم
اونا، به چی فک کردن، چجوری از خودشون دل کندن یا دمبال چی ان؟ لدفن پاسخگو باشید.
امضا: 18 چالش زا