20. کلید
بازم یه داستان تکراری
دم در خونه م. کلید ندارم و هیشکی خونه نیس. و خدا پدر کسی رو که وای فای رو ساخت بیامرزه. تو سیامک نشستم پاهام رو از پنجره دادم بیرون. یه نسیم یواش در حال وزیدنه. و من بجای شطرنج بازی کردن میخوام بازم از شطرنج بنویسم.
دیشب موقعی که داشتم مات میشدم، یکی از سربازهای خودم جلوی حرکتم رو گرفته بود و من به این فک میکردم که اگه قرار بود شطرنج رو ما ایرانیا درست کنیم، واسه این مشکل یه راه حل میذاشتیم. مثلا شاه میتونست نیروهای خودش رو هم بکشه! ما ایرانیا، ما نوادگان کوروش کبیر، ما نژاد اصیل آریایی. خیلی آدمای نفله ای هستیم. اصن واسم مهم نیس که کی بودیم و کجا بودیم. الان بخاطر نه زنده موندن، که بخاطر پیشرفت همو پاره پوره میکنیم. اونی که قوانین شطرنج رو پایه گذاری کرده، خیلی آدم با معرفتی بوده. خیلی با وجدان بوده. خیلی خوب بوده.
من، هیژده، از بازماندگان کوروش کبیر، دیشب حاضر بودم سربازم رو فدا کنم تا نبازم! اینجا زندگی هیچ شباهتی به شطرنج نداره. ماها داریم منچ بازی میکنیم. هرکسی فقط میخواد مهره های خودشو به مقصد برسونه و تو این مسیر اصن مهم نیس چن نفر به کاف میرن.
امضا: 18، یک عوضی واقعنی