16. من برگشتم
نمیدونم چجوری میشه که اینجوری میشم. ولی میشم.
اون موقع ها که دانشجو بودم از ترم 2 رفتم سر کار. تقریبا کارگری بود ولی اینقد لذت "پول خودم" زیاد بود که واسم مهم نبود. اون موقع ها زندگی به سه بخش تقسیم میشد. کار - درس - تفریح. سر کار درس میخوندم، سر کلاس میخوابیدم و موقع تفریح عذاب وجداد داشتم. نه کاری که میکردم دست بود، نه درسمو درست میخوندم نه تفریح مَشتی ای داشتم. ولی همه ی اون سه بخش و انجام میدادم. به نسبت خوب هم انجام میدادم. اینو بعدها فهمیدم که درسم تموم شد. اون موقع ها که سر کار درس میخوندم، وجدان کاریم اذیت میشد و بخاطر اینکه جبران کنم خیلی خوب کار میکردم. سرکلاس میخوابیدم ولی بخاطر اینکه جبران کنم شبای امتحان میترکوندم. موقع تفریح هم با اینکه عذاب وجدان داشتم ولی سعی میکردم از تک تک لحظه هام خیلی لذت ببرم.
درسم که تموم شد فقط کار بود و تفریح. سر کار که بودم ، بیشتر از کار کردن چال میکردم. البته خیلی پارامترها باعث میشد درست کار نکنم. اینو تو محل کار آخرم فهمیدم. اونجا مث باکسر قلعه حیوانات با دل و جون کار میکردم. چون دیده میشدم. ینی اینقد کار میکردم که به سختی وقت میکردم نیم ساعت تو 9 ساعت واسه خودم یه پست بذارم یا بیام وبلاگ. ولی میومدم و آپدیت بودم. بگذریم...
یه تغییر بزرگ بعد از ده سال زندگی روتین. سخته. تقریبا سه هفته س دیگه سر کار نمیرم. ینی سر کاری که صبح کارت بزنم نمیرم. استارت زدم که واسه خودم کار کنم. تمام تلاشمم دارم میکنم. الان دقیقا جایی هستم که مدتها انتظارش رو داشتم. "کار خودم" بر وزن "پول خودم". جدیدا خیلی وقت آزاد دارم. ولی نمیام وبلاگ! انگار که حسش نیس. انگار لذت وبلاگ نویسی هول هولی بیشتره. نمیدونم. شایدم تمرکز ندارم شایدم یه چیزی یا کسی جلوم رو میگیره و نمیذاره که بیام.
تو این چن روز یه تعطیلات خیلی خوب و مفرح رو سپری کردم. خیلی فک کردم. من الان خیلی باید حالم خوب باشه. ینی رو کاغذ اینجوریه. چرا تو واقعیت اینجوری نباشه؟! من حالم خوبه و برگشتم. خیلی با انرژی هم برگشتم.
پ.ن: همه نظرات قبلی رو بدون جواب تایید کردم. به بزرگی خودتون ببخشید :)
امضا: 18 برگشته به گوی و میدان