این پست دقیقا چن لحظه بعد از پست قبل ثبت شد.
دارم آخرین لحظات و ساعات مجردی رو تجربه میکنم.
احتمالا الان که این پست ثبت شده، دو نفر با گفتن یه "بله"، یا "با اجازه ی بزرگترا بله"، تشکیل یه زوج رو دادن.
من و یکی مث من.
اینجا تنها جاییه که راحتم و میتونم حسم رو تخلیه کنم. اینجا جایی نیس که بخوام دروغ بگم.
حالم اصلا خوب نیس.
نه بخاطر انتخابم و نه بخاطر تموم شدن مجردی.
دوسش دارم.
اینقد که حاضرم ادامه ی زندگیم رو باش شِیر کنم.
این ینی خیلی.
حسم دقیقا حس لحظه ی سال تحویله...
یه دلشوره ی دوست نداشتنی تو دلم... یه دلشوره به سبک آلبوم ناگفته های حافظ ناظری
تغییر
یه تغییر بزرگ
یه تغییر قشنگ
یه تغییر ترسناک
نمیدونم! نمیتونم بیشتر بنویسم.
امضا: 18 در حال آخرین تایپ با انگشتانی لخت!