هــــــــــــــــــــیژده

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ما آدمها» ثبت شده است

اگه کنترل و ارتعاشات بلد باشین یا تو رشته برق درس خونده باشین میتوین بفهمید که چیزایی که تو اطراف ما وجود دارن رو میشه با یه نگاشت میشه معادل سازی کرد. تو علم که اینجوریه. حالا من تصمیم گرفتم این نگاشت رو توسعه بدم به زندگی و از درسی که خوندم تو زندگی روزمره م هم استفاده کنم. اینا چیزای خوراکیه که در همین لحظه داره به ذهنم خطور میکنه.

  1. نعنا: یه حس نوستالژیک. مث یه مرد ایده آل که همه چی تمومه.
  2. آلبالو: یه دختر تینیجر لاغر. شوخ و شنگ و پرانرژی و ظریف. (بنا به خاصیت استقرا میشه گیلاس رو یه زن شوهردار جا افتاده در نظر گرفت)
  3. آب انبه: یه مرد 50 ساله ی خوش تیپ و پولدار. در یک جمله میشه گفت که خوشبختی این مزه ایه
  4. چایی: یه مرد معلم. لاغر و اطو/اتو کشیده و موجه. (اینقد بدم میاد از اینایی که چایی نمیخورن)
  5. گلابی: یه زن چاق مهربون با آی کیو زیر 80. خونه دار با دست پخت فوق العاده. عایا میشود چنین موجودی را دوست نداشت؟
  6. آبلیمو: یه جوون اندامی باشگاه رفته با عضلاتی وسوسه آمیز. از اون چیزاس که تو هر شرایطی و با هر چیزی میشه خوردش و لذت برد.
  7. آب آلوئه ورا: از این زن های دانشگاه رفته در رشته مهندسی که سر کار نرفته و خونه داره. ولی فک میکنه که خونه دار نیس واسه همین یه توهم خاصی تو وجودش هست.
  8. نون لواش: کارگر روزمزد
  9. نون بربری: سر کارگر
  10. نون سنگک: سرپرست سر کارگر با 20 سال سابقه کار
  11. نون فانتزی: شغل آزاد. (بسته به نوع و قیافه نون میتونه تو زمینه های مختلف کاسبی کنه)
  12. بیسکوییت ساقه طلایی: کارمند دولت. سابقه دار با قیافه و اخلاق شُخمی!
  13. رنگارنگ: یه دختر که از سن ازدواجش گذشته یا داره میگذره با صد قلم آرایش و البته از گِن لاغری اسلیم لیفت هم استفاده میکنه
  14. ذرت مکزیکی: از این پسر پولدارا که با ماشین باباشون دوردور میکنن. شلوار و تی شرت اسپرت هم میپوشن
  15. نارنگی: گلاب به دیوار، زن روسپی
  16. خورشت فسنجون: از این خانواده های اصیل و ریشه دار
  17. آدامس شیک: از این بچه  کوچولو های پابرهنه و کثیف تو کوچه پس کوچه های پایین شهر
  18. زنجفیل/ زنجبیل: اصن نمیدونم چیه ولی اسمش خیلی خنده داره
  19. پیاز: راننده نیسان
  20. سیر ترشی: راننده ماشین سنگین
  21. پفک: هر چی فک کردم نتونستم بهمم نگاشتش چی میشه. احتمالا من با این گروه تعاملی نداشتم تا حالا
  22. بستنی قیفی: تازه عروس (خانومایی که از تاریخ عروسیشون هنوز دو ماه هم نگذشته)
  23. خربزه: یه آقای میانسال روستایی با دستانی پینه بسته
  24. زرد آلو: یه زن توپر پولدار که تا آرنج النگو داره
  25. آلو: یه زن معمولی که خیلی دوس داره مث زردآلو باشه ولی نهایتش دو سه تا النگو داره
  26. کیوی: استاد دانشگاه. ولی نه از این استاد  خفنا. از این استادا که درسای پایه مث ریاضی2 یا تاریخ تحلیلی صدر اسلام رو میدن
  27. خورشت قیمه: یه خانواده ی مذهبی
  28. ژله: این خانومایی که با کفش هایی به ارتفاع 20 سانت دارن میرن عروسی یا پاتختی
  29. آب نارنج: این پیرزن غرغرو ها که همه جاشون درد میکنه ولی هیچیشون نیس
  30. تخم مرغ: این دانش آموز عینکی های درسخون که فقط درس میخونن (پسر یا دخترش فرق نداره+ درسخونا، خرخون نه)
  31. یخمک: دختربچه های 8-9 ساله که اکثرا لاغر و سیبیلو ان
  32. چهار تخم: از اسمش معلومه دیگه. این آدمای با دل و جرات
  33. بادمجون: یه پسر جون با ریشهای منظم که پیرهنشو میندازه رو شلوارش و موهاش رو یه وری شونه میکنه
  34. ذرت: یه جوون قد بلند که گیتار الکتریک میزنه.(دیده شده که بعضیاشون گیتار معمولی میزنن)
  35. انار: یه خانوم آرایشگر
  36. سیب زمینی سرخ شده یا چیپس: از این دخترا که منتظر شوهرن
  37. خیار: همون پسر هایی هستن که بعد از سربازی دختر بالایی ها رو میگیرن
  38. استامبولی: از این خانواده پرجمعیت ها که 8-9 تا بچه دارن و احتمالا باباهه دو زنه س
  39. کیم: این دانشجوهای چس ترم که سر وقت میان سر کلاس و ذوق دانشگاه دارن
  40. رانی: همون دانشجو ها وقتی ترم هفت و هشت میرسن
  41. آدامس خرسی: این رفیق با مراما که هر کاری از دستشون بر بیاد انجام میدن
  42. هلو: شاید فک کنین خانومه. ولی نیس. یه آقای طلا فروشه که بخاطر شغلش خیلی ترگل ورگله
  43. قند: زن همون چاییه که بالا گفتم
  44. سیب زمینی: راننده تاکسی های درون شهری یا خطی
  45. سیب زمینی استامبولی: راننده تاکسی های بین شهری
  46. هویج: حراست یه اداره یا دانشگاه. (بسته به ظاهر هویج، هرچه بیریخت تر، مقام بالاتر)
  47. ماست: از این آدمای معتمد محل که مشکل همه رو حل میکنه و دستی تو کار خیر داره
  48. املت: تعمیرکار ماشین، فوق العاده بد دهن ولی کاردرست
  49. کنسرو لوبیا: از این پسر خلافکارا که مث یه رفیق ناباب ممکنه منحرف کنن
  50. کباب: یک مقام دولتی. بسته به نوع کباب و قیمتش مقام هم بالا و پایین میره
  51. قهوه: مدیر یه شرکت خصوصی
  52. نسکافه: کارمند همون اداره ای که قهوه مدیرشه. ولی خیلی شیک پوشه و همه فک میکنن که خیلی کلفته تو اون شرکت
  53. پرتقال: این دختر زشتایی که تو نگاه اول حالت بهم میخوره ولی بعد که باش آشنا میشی عاشقش میشی
  54. ماکارونی: از این دخترایی که نه رشته خوبی درس خوندن نه کار جالبی دارن ولی خیلی باحالن و همش لاک میزنن
  55. آبگوشت: عمده فروشه و تخصصا تو میوه و تره بار کار میکنه
  56. نارگیل: از اینا که ماکزیمم سفرشون دبی، ترکیه یا ارمنستان بوده و کلی هم پز میدن
  57. آناناس: همون آدمای گروه قبل ولی اینا واقعا جهانگرد هستن
  58. کوکو سبزی: حسابدار. ینی یه کارمند کاملا معمولی تو یه اداره ی معمولی


دیگه حال ندارم ادامه بدم! ولی شماها دقت کنین ببینین روزانه به چه کسایی سر و کار دارین!


امضا: 18 با دهنی آب افتاده

۳۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۳
هیژده ...

واسه اینی که میخوام بگم نمیدونم تو چه جایگاهی باید باشم. مثلا خدا، پیامبر، رییس جمهور، وریز آموزش و پرورش یا یه معلم ابتدایی ساده تو یه روستای دور افتاده... ولی اگه دست من بود، یه قانون میذاشتم که همه ی همه ی همه ی هممممه ی آدمایی رو که من رهبرشونم رو مجاب میکرد که:

من نمیدونم میخوای چیکار کنی ولی یه کاری کن که تا حالا هیچکس نکرده. حتی مهم نیس خوب یا بد. مهم نیس تو چه سنی. مهم نیس بزرگ یا کوچیک فقط منحصر به فرد باش. یه کاری رو بکن که هیچکس تو جهان نکرده یا نتونه بکنه. یه کاری کن که وقتی اسمی از اون کار میاد اسم تو هم بیاد.

من و 99.9% آدمای دور و برم معمولی به دنیا می آییم و معمولی از دنیا میریم ولی اگه این قانون اجباری بود، مطمئنم که جهان این شکلی نبود.


امضا: 18 یک معمولیِ منحصر به فرد

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۷
هیژده ...

یه صفحه ی 4 اینچی ینی یه مستطیل به ابعاد 8 در 5 سانتی متر (اندازه ی صفحه ی گوشیم). بیشترین زمانی که میشه به یه صفحه ی 4 اینچی  نیگاه کرد چقده؟ خب بدیهیه به چیزی بستگی داره که بشه توش دید. فرض کنیم اون چیز ثابت باشه. مث یه نوشته. چقد آدم میتونه تحمل کنه و با دقت نیگاه کنه و فکرش جای دیگه نره؟ یه دیقه؟ 5 دیقه؟ یه ربع؟ بعید میدونم کسی بتونه 47 دیقه به یه صفحه چهار اینچی نیگاه کنه. ولی من دیروز و تقریبا هر روز این کار رو میکنم. از 12 دیقه تا یک ساعت و دو دیقه. من این کار رو هر روز میکنم وقتی دارم با گوشیم سودوکو حل میکنم.

دیروز داشتم بهش فک میکردم. خیلی جالبه. هیچ نوشته ی روشن و مشخصی نمیتونه آدمو اینقد جذب کنه. چیزی که چهل و هفت دیقه آدمو میخ اون صفحه نگه داره، گنگ بودنشه. تلاشی واسه ی مرتب کردن چن تا عدد ثابت وگرنه اون اعداد هیچ جذابیتی ندارن.

دیروز به این نتیجه رسیدم که آدما هم همین شکلی ان. آدمایی که یه سودوکوی حل شده ان، هیچ جذابیتی ندارن. شاید دلیل تکراری شدن و روزمرگی همین باشه. شاید دلیل خسته شدن آدما از هم، همینه. وقتی سودوکوی آدما رو حل میکنی، دیگه اون جذابیته از بین میره و دیگه عادته که جای اون جذابیته رو میگیره.

یه مدت گیر داده بودم که ببینم "سیامک عباسی" چه شکلیه. تو دوره زمونه ای که وقتی یه لندهور با یه آهنگ مسخره، پونصد مدل عکس و کاور آهنگ میده بیرون، تو دنیای بزرگ نت هیچ عکسی نتونستم ازش پیدا کنم. سیامک عباسی با اون صدای مخملی پشت یه نقاب. خوبه دیگه! سیامک عباسی یه سودوکوی حل نشده س و این جذابیتش رو حفظ میکنه.

دوتا راه بیشتر به ذهنم نمیرسه. یا آدم باید غیرخطی و غیرقابل پیش بینی باشه تا کسی نتونه تحلیلش کنه که خیلی سخته یا ادم نباید گیر بده به یکی و زیر و بمش رودر بیاره. ینی خودش، خودخواسته ندونه! اینجوری مدت جذابیت طولانی تر میشه


امضا: 18 سودوکوئر

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۴
هیژده ...

امشب خیلی احساس باکلاسی میکنم. از حمام آمده ام و خودم را به دو فنجان بزرگ  قهوه دعوت کرده ام. عینک زده ام و دارم مینویسم. شرایط موجود نمیگذارد که چرند بنویسم. پس چرند نمینویسم.

  • گربه! تا زمانی که از یه چیزی منتفعه، خودموشو لوس میکنه و ملوسه و به محض اینکه فهمید دیگه خبری نیس پنجول میکشه. گربه! قیافش شبیه شیر و پلنگه، ولی گربه س
  • چند روز پیش که 22 بهمن بود من در راهپیمایی 22 بهمن بودم. نه اینکه خودم در راهپیمایی باشم مسیرم در آن زمان با مسیر راهپیمایان یکی شده بود. توی پرانتز: نه اینکه راهپیمایی نرفتن نشانه ی روشنفکر و خفن بودنه و راهپیمایان انسانهایی مجبور به این کار هستند. به قیافه ی آدما که دقت کردم، حس کردم چقد فرق دارن با اونایی که سی و اندی سال پیش واقعا و از دل و جون شعار میدادن و خوشحال بودن.
  • یاد این راننده تاکسی هایی افتادم که همچین از قبل انقلاب و خوبیاش تعریف میکنن، آدم تهش باید بگه ببخشید که انقلاب کردین! با پشت دست باس زد تو دهن اینجور آدما. میگم چرا...
  • اینایی که به شاه، خدابیامرز میگن همونایی ان که اول از همه عکسشو پاره کردن و چه بسا کسانی که همین الان با این نظام درگیرن چن سال بعد از زمان فعلی، یه بهشت برای نوه هاشون ترسیم نکنن. فهمیدن این موضوع اصلن سخت نیس که نه دوره ی قبل انقلاب خبری بوده و نه الان ما تو بهشت برین هستیم. این یه واقعیته که مدینه ی فاضله وجود نداشته، نداره و نخواهد داشت.
  • میگن نقشه ی ایران شبیه گربه س (شبیه گربه ش کردن) این خیلی جالبه. بنظرم ما ایرانیا هممون شبیه نقشه مون و گربه صفتیم. شاید قبلا پلنگ بودیم ولی الان گربه ایم.
  • درگیر نوع دولت و حکومت نباشیم. به نظرم کسانی که به ما حکومت میکنن خیلی گناه دارن. خیلی بیشتر از ما. حکومت به انسانهای بی شرف و گربه صفت واقعا سخته. ماها قدر نشناسیم و در عین ملوس بودن پنجول میکشیم. فقط باید زمانش فرا برسه. قبلا یه سریا ملوس بودن و الان دارن پنجول میکشن، زمان که بگذره پنجه های ملوسهای امروز هم درمیاد و این سناریوی تکراری تا ابد ادامه پیدا خواهد کرد.
  • نتیجه ی اخلاقی: 
  1. یا راننده ی تاکسی نشوید یا اگر شدید، در آینده، هیچ وقت از خوبیهای عصر حاضر را (که در آینده، به گذشته تبدیل شده است) برای نسل بعد تعریف نکنید. نسل بعد دراکولان. نمیرن تو وبلاگ بنویسن. همونجا چپ و راستتون میکنن.
  2. چیزی که من از قدیمیا یاد گرفتم اینه که قبلا بهتر از الانه. و ما الان تو قبلنِ بعدن هستیم! پس سعی کنین بیشتر لذت ببرین. چون بعدن به این نتیجه خواهید رسید که کاش قبلن (ینی الان) بیشتر حال میکردین. 


پ.ن.1: اینا چیزایی بود که خورد خورد ذهنمو درگیر کرد  که البته خیلی بیشتر و منسجم تر از چیزایی بود که نوشتم ولی واقعیت اینه که نه من سی یا سی ام نه ازش خوشم میاد و نه یه درصد دوس دارم درگیرش بشم.پس نکته وار گفتم.

پ.ن.2: معمولا با کلاس ها با یه قهوه ی 50 سی سی ای 45 دیقه ور میرنن تا بخورنش. من یه تاقار (حدود نیم لیتر) قهوه رو 5 دیقه ای خوردم!

پ.ن.3: معمولا باکلاسها قهوه رو تلخ میخورن. واقعا مزه ی زهر مار میده. عایا چجوری ممکنه واقعا اینو دوست داشت؟

پ.ن.4: با کلاس بودن خیلی سخته!

پ.ن.5: مطمئن نیستم اینی که خوردم قهوه بوده!

پ.ن.6: خداوکیلی، وژدانن کسی فرق ترک و فرانسه و اسپرسو و اینا رو میدونه؟




امضا: 18 باکلاس نما با چشمانی چون جغد

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۰۳:۰۰
هیژده ...
مث نرم افزاریم.
هممون

  • یه سری آدما شبیه word ان. خیلی عمومی ان. ینی تقریبا با همه ارتباط میگیرن. ولی اینقد این ارتباط سطحیه که هیشکی هیشوخت نمیفهمه توی اون آدم چیا میگذره و چه قابلیت هایی داره. اینجور آدما خیلی کار راه اندازن و البته گاهی اینقد بدقلقی میکنن که روان آدمو بهم میریزه


  • یه سری آدما مث paint  ویندوز هستن. مث گروه قبل ظاهر ساده ای دارن اما فرقشون با wordسانان اینه که اینا واقعا ساده ان و هیچی تو چنته ندارن. آدمایی که عملا کار خاصی ازشون بر نمیاد.


  • یه سریا مث photoshop عمل میکنن. ینی همینجوری به هرکسی پا نمیدن. و وقتی یه نفری زیاد واسش وقت بذاره، باعث پیشرفتش میشه و هرچی رفاقت با این آدما بیشتر باشه، پیشرفتش بیشتر میشه. این جور آدما مث خود نرم افزار ظاهر باکلاس و فریبنده ای دارن ولی واقعیت اینه که نه همین لباس زیبا و این حرفا


  • گروه بعدی خیلی بدبختن و خیلی دلم واسشون میسوزه. آدمایی که انگار تو این دنیا هستن که خدمت رسانی کنن. وقتی باشون کار داری میری سراغشون و کارت که تموم شد، شوتشون میکنی که برن. خیلی بامعرفتن. اگه بخوام مثال بزنم، نمونه ش clone. اصن اونی که این نرم افزار رو ساخت میدونسته که چه نتیجه ای داره و واسه همین آیکونش ببعیه


  • دیدی بعضی آدما رو میبنی، حالت بد میشه؟ اصن نه میشناسیش نه دیدیش ولی به شدت اینجور آدما تفلون و نچسبن. دقیقا تو نرم افزار ها (البته اگه بشه اسمشو نرم افزار گذاشت) internet explorer این خاصیت رو داره. اه اه اه


  • یه سری از آدمام مث این نرم افزارهای ساخت متخصصین خودمونه. مثلا یه نرم افزار خفن با کلی لوگو وآیکون خوشگل و زلم زیمبو درست کردن از سلام صبح بخیر گفتن تا جیش بوس لالا واسش طراحی شده ولی وقتی میری توش میبینی همون ماشین حساب خود ویندوز یا اکسل، سریعتر و بهتر کارت رو راه میندازه. آدم سانان این نرم افزار ها اون دافی های خفن یا اون پسرهای شکم شیش تیکه ایه که از دور خیلی خوبن ولی وقتی دو کلمه با یارو حرف میزنی میخوای بالا بیاری


  • یه گروه دیگه هم میشه پیدا کرد که در اقلیت هستن و از نظر عوام "اسکل" محسوب میشن. ولی در واقع اونا اسکل هایی هستن که به یه چیز خاص علاقه دارن و همون باعث شده از جمع دور بشن. از درس بگیر تا موسیقی و حتی الواتی. اینجور آدما مث نرم افزارهای پایه ان. نه قیافه ی درست و حسابی دارن نه رفیق و دوست. مث SQL. هیشکی طرفشون نمیره و هر کی هم بره یا مجبوره یا خودشم اسکله.


  • یه سریا هم هستن که میخوان ادای گروه قبلی رو در بیارن و مثلا خاص باشن ولی درواقع هیچ عنی نیستن. داستان اونا داستان اون نرم افزارهاییه که ماها اسمشم به زور بلدیم و مثلا به درد طراحی پایه های یدکی شاتل فضایی میخوره یا مثلا Z brush (که منم رفته بودم دمبالش که یاد بگیرمش)


  • یه سری نرم افزارا هم جزو والدین سانان محسوب میشن. مث انواع آنتی ویروس ها. دائما در حال هشدار، مچ گیری، نظارت، بهینه کردن و کنترل امور هستن. اصن نفس میخوای بکشی، میان ازت میپرسن "?are you want tanafos". بعد که میگی آره، میگن "?are you sure" ینی دهن آدمو سرویس میکنن. تازه اگه دیر بری خونه هم اس ام اس میدن "?dar be dar chera nemiaei"


حالا بازم هست و الان نمیخوام روده درازی کنم. بعدن میام و بیشتر از خودمون و نرم افزارها و جدیدن اپلیکیشن های اطرافمون میگم.


پ.ن: نکته ی آموزشی و پیام اخلاقی این پست اینجاس:

ما آدمای جهان سوم، مث نرم افزارهای مصرفیمون که همشون قفل شکسته و تقلبی و kegen دار هستن، پر از ایراد و عقده و مشکلیم. هممون در ظاهر نرم افزارهای خوب و به روز رو داریم استفاده میکنیم ولی قطعا نرم افزاری که مثلا 100 دلار قیمتشه با ورژن 1000 تومنیش، یه کوچولو (فقط یه کوچولو) متفاوته



امضا: 18 سخت افزار

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۲
هیژده ...

آدم باید برعکس رفتار کنه. اگه تاحالا هیچوقت تو خیابون و طبیعت آشغال نمیریخت، ایندفه ریخت. وقتی میرفت دستشویی عمومی، همیشه حواسش بود که کمترین تماس رو با هرچیزی داشته باشه اما ایندفه همه چیزای چنداش آور اطرافش رو کامل لمس کرد. اگه همیشه لباسش رو به محض اینکه وارد خونه میشد در می آورد و  سر جاش آویزون میکرد ایندفه انداخت رو مبل. اگه همیشه موقع بحث وقتی حق باهاش نبود کم می آورد و کوتاه میومد، ایندفه با اینکه میدونست حق با اون نیس کوتاه نیومد. اگه همیشه تو روزای شهادت اماما به احترامشون آهنگ گوش نمیداد، ایندفه شاد ترین آهنگا رو تو تاسوعا و عاشورا گوش داد. اگه همیشه احترام بزرگترا رو نیگه میداشت، این بار کوتاه نیومد و راست راست جلوشون ایستاد. همیشه وقتی اخبار بچه های زخم و زیلی غزه و فلسطین رو نشون میداد روشو اونطرف میکرد تا نبینه ولی ایندفه لبخند زد و گفت به درک که میکشنتون. اگه همیشه سرش جلوی خدا پایین بود، ایندفه سرشو بالا گرفت و چش تو چش، زل زده بود به خدا. اگه همیشه با وضو نماز میخوند، ایندفه بدون وضو نمازشو بست. اگه همیشه وقتی یه بچه گربه میدید سعی میکرد بهش غذا بده، ایندفه چنان سنگی بش پرتاپ کرد که فک کنم فلج شد. اگه همیشه راست میگفت، ایندفه دروغ گفت. اگه همیشه خوب بود یه دفه نبود . . .

یه موقع هایی (فقط یه موقع هایی) آدم باید برعکس همیشه ش باشه. برعکس باشه و برعکس رفتار کنه تا ببینه که تهش هیچ اتفاقی نمیفته. ببینه که بازم صبح فردا، خورشید از شرق طلوع میکنه و تو غرب غروب. هیچ اتفاق عجیبی رخ نخواهد داد. همه رفتارهایی که تو این جهان وجود داره رو انسان خودش درست کرده، پس خودشم میتونه خرابش کنه. انجام ندادن یه سری کارا دلیل بر نبودن، بد بودن یا خوب بودنشون نیس.

وقتی قالبهای اطرافت رو شیکوندی، میتونی جهان رو بهتر ببینی. وقتی جهان واقعی و حیوانی رو تجربه کردی، وقتی هم خوب بودی هم بد، میتونی انتخاب کنی که خوب باشی یا بد. فعل خوب بودن وقتی معنی پیدا میکنه فاعل که تو توی چارچوب خاصی نباشه. دیدن شیر وقتی تو قفسِ لذت بخشه وگرنه دیدن یه شیر گرسنه واسه هیشکی جذاب نیس


امضا: 18 درحالِ خود مالی به کاشی های توالت عمومی

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۱
هیژده ...

حلقت رو ببند.

این جمله ای بود که امروز بیش از ده بار به متصدی بانک (تو دلم) گفتم. متصدی متاسفانه همکار سابقم بود و اسمش تو گوشیم "وراج" سیو شده بود (تصویرش رو میتونین ببینید). بنظرم آدمایی که زیاد حرف میزنن، خنگن. نه اینکه همه ی خنگ ها زیاد حرف میزننا، اونایی که زیاد حرف میزنن خنگن. ینی دست خودشون نیس بنده خداها. اینقد حرف میزنن مخشون وقت نداره فک کنه. البته چن مدل حراف داریم.

مدل اول اونایی ان که زیاد حرف میزنن. ینی راجع به همه چی "حرف" میزنن. مثلا از نوع ظرف شستن یا جزییات پنچری گرفتن حرف میزنن تا حس و حالشون زمانی که مثلا یه گیدورای سه سر تو یه کوچه بن بست گیرشون بندازه. این گروه به حرف زدن همونقدی نیاز دارن که به هوا.

گروه دوم گروهی هستن که خنگ تر از گروه اول هستن. همون ویژگی های گروه اول رو دارن با این تفاوت که اینقدر استعداد ندارن که حرف تازه بزنن. یه سری حرف تو یه دوره های خاصی ایجاد شده و این گروه، هی تکرارش میکنن.  خاطره های تکراری، نظرهای تکراری، اتفاقای تکراری و نتیجه های تکراری

گروه سوم مودی ان. ینی اکثرا معمولی ان ولی یهو قله های فازشون رو هم میفته و موتور فکشون گرم میشه، بدم گرم میشه. مثلا من خودمم تو این گروه جا میگیرم.


بهرحال ممکنه هرکدوم از ماها تو این گروهها جا داشته باشیم. معمولا اینایی که زیاد حرف میزنن، خودشون متوجه نیستن ولی از رو قیافه ی شنونده میشه فهمید که طرف تو دلش داره میگه حلقت رو ببند دیگه. مثلا ممکنه سرشو به طرف بالا، پایین، چپ یا راست بچرخونه، با انگشتاش ور بره یا به ساعت نیگا کنه و به زبون ساده میتونه هر کاری جز گوش دادن به حرف شما رو . درک کردن یا فهمیدن این قضیه اصلن سخت نیس...



امضا: 18 دست زیر چونه نیگاه به سقف منتظر ضمانت بانکی

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۳
هیژده ...

انسانهای پاچه خار (خوار) یا چیزمال به سه نوع کلی تقسیم میشن:

گروه اول: پاچه ذاتان یا چیزصفتان

این گروه مث عقرب هستن. (همون شعر معروف که میگه نیش عقرب نه از سر کینه س.... ) ذاتا این کار رو دوست دارن. ینی یه جورایی نیازهای درونیشون رو ارضا می کنن. اصن واسشون مهم نیس که پاچه ی کیو میخارون یا زیراب کیو میزنن. حتی واسشون مهم نیس که در ازای این کار، چیزی گیرشون میاد یا نه. ینی مورد هم داشتیم که طرف زیراب خودشم زده! دست خودشون نیس دیگه. منافع این گروه بلند مدته. ینی با عوض شدن شرایط اونا هم ناخواسته تغییر میکنن. مثلا ممکنه تو یه اداره، شرکت یا حتی کشور، رییس و مدیر و کل کارمندا عوض شن، ولی تنها چیزی که ثابته رفتار اونا با اون پُسته. همین الان به این نتیجه رسیدم که اینا پُستمال هستن.

گروه دوم: پاچه پسندان یا چیزدوستان

این گروه زرنگ ن. ینی کاملا هدفمند کار میکنن. تا زمانی که منافعی به دست بیارن، بهترین نیروی سازمانن اما زمانی که خدشه ای به منافعشون وارد شه، اعمالی ازشون سر میزنه که حتی دشمنان هم نمیتونم اون آسیب رو بهت وارد کنن. کافیه تا یه پیشنهاد بهتر داشته باشن، به کون خیار آدمو میفروشن. شاید پدر یا همسر ایده آلی باشن (که بعید میبینم) ولی تو محیط کار واقعا منفورن. تنها مزیت و برتری ای که این گروه نسبت به گروه اول دارن اینه که اگه یه جایی منفعتی در کار نباشه، چیزمالی ای هم درکار نیس.

گروه سوم: پاچه زادگان یا چیزپرستان

اگه انسانها سگ بودن یا اگه سگها انسان بودن، تو این دسته قرار میگرفتن. بسیار باوفا و صادقانه چیزمالی میکنن. ینی واقعا باورشون شده که مافوقشون صاحابشونه. بی نهایت وفا دارن. حتی اگه منافعشون به خطر بیفته، حتی اگه مافوقشون از عرش به فرش بیفته، حتی اگه مافوقشون اونا رو اصن تحویل نگیره، بازم مافوقشونه و تو نظرشون هیچ تغییری ایجاد نمیشه. اونا اعتقاد راسخی دارن و تا ابد چیز پرست میمونن.

گروه چهارم: پاچه نما یا چیز به دست

عده ی کمی تو این گروه جای میگیرن. این عده اکثرا آدمای دارای کمالات، تحصیلات دانشگاهی، دارای پست و مقام و فرهیخته ای هستن. اما قطعا دست بالای دست بسیار است. این گروه به خاطر کمالاتی که دارن، میدونن که چیزمالی کار درستی نیس. میدونن که کار آدمای ضعیفه. واسه همین هیچوقت این کار رو نمیکنن. ینی فک میکنن که نمیکنن ولی میکنن. شاید نمالن ولی قطعا دست میگیرن!


نکته ی جالب توجه اینه که من پاچه خاران رو تقسیم بندی کردم و این درحالیه که بیش از 90% آدما تو یکی از این گروهها قرار میگیرن.


امضا: 18 اون وسط مسطا تو یه اکثریت 90 درصدی

۲۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۴
هیژده ...