هــــــــــــــــــــیژده

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سس بهروز» ثبت شده است

یک روز... نه! یک شب دم درب شرکت مشغول انتظار کشیدن بودم تا کلیدهایم برسند. یادم نیس که چرا کلید همرام نبود. مغازه ی بغلی ما برگر های پرفکتی میزند بطوری که وقتی شروع به پخت و پز میکند، برای خودش و خویشاوندانش فحش میخرد. البته نه از من، که از غدد ترشح بزاقی ام. اما واقعا چه کسی به آن غدد فکر میکند؟

بگذریم.

همانطور که مشغول انتظار کشیدن بودم یکی از شاگردهای برگری که جوانی لاغر و دراز بود و داشت با تلفن صحبت می کرد، نظرم را جلب کرد. پسرک 22-23 ساله، با لباس فرم از مغازه بیرون آمده بود و داشت با گرل فرندش معاشرت می کرد. این را من بعدا فهمیدم. وقتی که انتظار جایش را به فضولی داد. البت که خودش هم مقصر بود و هی از جلوی من رد میشد و از بی وفایی های لیلی اش گله میکرد. گفتم لیلی و یک سری خاطرات لیلی سان از مخم عبور کرد و خنده ای بر لبانم نشاند. بگذارید اندکی بخندم. لیلی...نامه...دست...پست رمزدار...برم پیشش... پیک... ها ها ها

 بگذریم.

پسرک داشت گرل فرندش را توجیه میکرد که عزیز دل من، من خیلی تورا دوست دارم و خیلی زیاد به تو فکر میکنم. تو چرا حالی ات نیست؟ اصلا تمام زندگی من یک طرف و تو یک طرف دیگر لعنتی. احتمالا آن طرف خط هم دخترک داشت هی چس کلاس میذاشت و پسر را هی مجبور می کرد که بیشتر دوستش بدارد. یادم هست چند باری پسرک از لفظ عشق هم استفاده کرد. من خیلی خنده م گرفته بود و نگاهم به او بسان پیرمردی نود و اند ساله بود که دارد به جوانی های خودش می نگرد و لبخند میزند. این بار خاطره بازی جای فضولی را گرفت. با خودم فکر میکردم که من کی عاشق شده ام؟ کنتور عمرم هی به عقب باز می گشت و هی چیزی یافت نمیشد. کم کم داشتم برای خودم نگران میشدم که یک هو آلارم اورکا اورکا (یافتم یافتم) به گوش رسید. آری من هم عاشق شده بودم. نفس عمیقی کشیدم. شاید 15-16 سال به عقب بازگشته بودم. برای درک بهتر موضوع بایستی دورانی را خاطر نشان کنم که شبکه ی سه خفن ترین شبکه ی سیما بود و ویدئو نامش دستگاه بود و مانتو ها اِپُل داشت.

بگذریم

آن زمان ها شبکه ی سه یک تبلیغی پخش می کرد در مورد سس بهروز. یک دختر بچه همسن و سال آن دوران خودم با کلاه و لباس یک سره ی سفید با بر و رویی سفید و احتمالا چشمانی سبز رنگ. در زمین سرسبزی برای خودش در حال دویدن و بازی و دلبری از من بود که ناگهان پدر پفیوزش او را صدا میزند تا برود ناهارش را کوفت کند. آهنگ بی نهایت لایت، گندمزاری سبز و دخترکی در حال دویدن به سوی پدر و مادرش به منظور استعمال از سس بهروز و تصویری که فِید می شود. آری. من عاشق آن دختر شده بودم و شاید ساعتها بعد از آن تبلیغ من و آن پری در آن مزرعه باهم میدویدیم. رویاهایی که تا زمانی که آن تبلیغ پخش می شد با من بود. عشقی پاک ولی نافرجام. سالها از آن عشق میگذرد. احتمالا الان آن مزرعه برج یا شهرک شده و پری من مشغول شستن جورابهای شوهر نفله اش است و حتی یک لحظه هم به من فکر نمیکند.

بگذریم

کلید را آوردند و انتظار و فضولی و خاطره بازی جایش را به کارهای عقب افتاده ام دادند...



امضا: 18 با بزاق های آویزان از لب و لوچه اش که معلوم نیست عاملش برگر است یا سس بهروز

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۶
هیژده ...