هــــــــــــــــــــیژده

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دادگاه» ثبت شده است

 اولین بار بود میرفتم تو دادگاه و اولین بار بود که یه قاضی رو از نزدیک میدیدم. شاهد بودم. شاهد این بودم که مهندس ک اینقد پول نداره که هزینه ی دادرسی بانکی که بخاطر ضمانت ازش شکایت کرده رو بده. جایی که قاضی نشسته بود به لحاظ ارتفاع، بالاتر از ما بود و من حس می کردم جلوی خدا نشستم! می پرسید و من جواب میدادم. استرس نداشتم ولی حس خوبی هم نبود. کارمون تموم شد و اومدم بیرون. کلی آدم و صداهای عجیب غریب شنیدم و دیدم. صدای جیغ های نخراشیده ی یک زن از اتاق دربسته، چن تا آدم با دستبند و لباسهای راه راه مث دالتون ها و کلی آدم عبوس. اومدم که از در برم بیرون یارو گفت اون برگه ای رو که موقع ورود بهت دادیم که امضا کنی رو باس پس بیاری تا بتونی خارج شی. منم برگشتم طبقه ی سوم تا از مسئول دفتر قاضی امضا بگیرم. تنها تو آسانسور بودم. یکی با یه خط بد با خودکار آبی رو یکی از لته های درب کشویی آسانسور نوشته بود "خدایا کمکم کن" .

یه جمله ی معمولی بود ولی وقتی خوندمش حس کردم واقعا از روی عجز و با التماس این جمله رو نوشته. اصن حس داشت. با یه کمک ساده خیلی فرق داشت. قاتل بود یا یه کلاهبردار، مهم نیس مهم اینه که من مطمئنم این جمله از طرف یه متشاکی نوشته شده نه شاکی و این خیلی معنی میده. این ینی اینکه آدم وقتی گیر افتاده و نه از دست آدما کاری بر میاد نه قانون، وقتی میدونه که مقصره و کاریش نمیشه کرد دمبال یه قدرت ماورایی یا یه معجزه س.

خدا همینجوری بوجود اومد...



امضا: 18 دمبال چکش آقای قاضی

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۵۰
هیژده ...