هــــــــــــــــــــیژده

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تف» ثبت شده است

یه سری جملات هست تو ادبیات فارسی (شاید تو ادبیات جاهای دیگه هم باشه و من نمیدونم) که به صورت سوالی مطرح میشه و با "آیا" شروع میشه و با یه فعل منفی تموم میشه. جواب آیا معمولا یا بله س یا خیر.

جواب دادن به این جملات مث تف سر بالا یا اره تو ماتحت میمونه. هرجوری جواب بدی درگیری. من اینو کی فهمیدم؟ وقتی داشتم پرسشنامه یکسان بازرسی آسانسور رو پر می کردم. مثلا نوشته "آیا فاصله ی افقی بین لبه ی پایین درگاه کابین و لبه ی پایین درگاه طبقات از 35 میلیمتر تجاوز نمیکند؟"

جوابش هم، یا بله س یا خیر.

همیشه گفت بله، تجاوز نمیکند هم میشه گفت خیر، تجاوز نمیکند!


واسه درک بهتر این موضوع (با اندکی تحریف!) من یه سوال معمولی می پرسم که جوابش یا بله س یا خیر:

آیا تا حالا شده که گدایی کنین و پول نگیرین؟



امضا: 18 دم در فرهنگستان

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۹
هیژده ...

شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم. چیزی در گلوم اذیتم میکرد که حس کردم باید از من خارج شه. چن دیقه ای مشغول درست کردن اون تف بودم. یه تف شسته و رفته، که جون میداد واسه ی بیرون انداختن. شیشه ی ماشین رو دادم پایین...


شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم و چون تف بلد نیستم سرم رو از ماشین بیرون کردم که تفم رو باد ببره ولی باد عینکم رو برد. در همون لحظه تفی که که اونقد براش زحمت کشیده بودم رو قورت دادم و زدم کنار و فلاشر رو زدم و پیاده شدم...


شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم و ماشینها با سرعت از کنارم رد میشدن. نا امیدانه با چراغ موبایلم دمبال عینکم تو جاده میگشتم. 200 متری برگشتم عقب. تو نوری که ماشینها تو جاده مینداختن، یه چیزی برق میزد. عینکم بود. وسط جاده و در فاصله ی 50 متری از من بود. یه تریلی 18 چرخ و یه اتوبوس داشتن نزدیک میشدن. استرس گرفته بود منو. نه میتونستم بپرم تو جاده، نه دل داشتم که صب کنم. اینقد فرصتم واسه تصمیم گیری کم بود که تا بخواد مخم فرمان بده تریلی و اتوبوس اومدن و رد شدن. صدای عینکم رو شنیدم که رو زمین کشیده شد و 30-40 متر جلوتر رفت. دیگه نمیدیدمش. نور موبایل هم اینقد نبود که بتونم پیداش کنم. یه پیکان وانت داشت نزدیک میشد. تو نور اون عینکم رو دیدم. بازم ترسیدم برم وسط جاده. پیکان وانت رفت و صدای خِرِچ عینکم در اومد...


شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم. ماشینا میومدن و میرفتن و هروقتی یه بوقی ممتد برام میکشیدن. چن تا ماشین که رد شد دیگه تو جاده چیزی نمیدیدم. تو شونه خاکی جاده موبایل به دست راه میرفتم و رو زمین رو میدیدم. عینکم خیلی خیلی ساده و سبک بود. دو تا دسته و یه رو دماغی داشت. همین! کنار جاده، رو دماغی و یه دسته ش رو پیدا کردم ولی شارژ موبایلم تموم شد و دیگه نور هم نداشتم. یه خورده با سیامک جلو عقب رفتیم ولی بی فایده بود...


شب بود. سرد هم بود. باد هم میومد. تاریک هم بود. من تو جاده بودم و بی عینک به سختی تا مقصد اومدم.



پ.ن.1: جدا از اینکه عینکم اصل بود و خیلی گرون خریده بودمش، خیلی دوسش داشتم.

پ.ن.2: به فرزندان خود تیراندازی، سوارکاری، شنا و "تف کردن" بیاموزید.

پ.ن.3: من خیلی ناراحتم

پ.ن.4: از پیکان وانت متنفرم.



امضا: 18 اسکلی در جاده در یک شب سرد و تاریک

۳۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۶
هیژده ...