هــــــــــــــــــــیژده

۱۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اسمشو گذاستم مقام مسئول چون نمیخواست اسمش فاش بشه و معمولا فقط مقامهای مسئول هستن که نمیخوان اسشمون فاش بشه. مقام مسئول موجود عجیبیه. اگه 6 ساعت کنارت بشینه تنها کلامی که ازش شنیده میشه، سلام چطوریِ اول مکالمه س. ساکت، منزوی، آروم و بی حاشیه. تنها بدی ای که ازش دیدم اینه که وقتی میخواد لپ تاپش رو روشن کنه، سیم آداپتور منو هم قطع میکنه و لپ تاپ من خاموش میشه.


ساعت 7:35 شب - در دفتر کار هستیم


من: چقد بدم اینو میخوری؟

مقام مسئول: بیخیال!

من: هرکی یه قیمتی داره. نقد چقد بت بدن اینو میخوری؟

مقام مسئول: مـــــــــــــــــــــــــــــــم   خو بذا حساب کنم.

من: ها ها ها  (در بین خنده های من مقام مسئول داشت واقعا دودوتا چارتا میکرد) ها ها ها

مقام مسئول: هشت و صد!

من: ینی چی؟

مقام مسئول: ینی هشت میلیون و صد

من: دقیقا هشت میلیون و صد؟!

مقام مسئول: یه تار علی یاری میخوام 4.5، یه سه تار خوب میخوام 1 تومن. یه شور انگیز میخوام 2 تومن و یه تنبور که 600 تومنه. جمع بزن. میشه هشت و صد

من: ینی مثلا 10 تومن نمیخوای؟

مقام مسئول: نه! من هشت و صد میخوام.

من: لااقل یه پول بیشتر بگیر تو که میخوای اینو بخوری

مقم مسول: نه! من هشت و صد میخوام!





نمیدونین چیه؟ منم نمیدونستم(شور انگیز)



امضا: 18 در حال محاسبه اینکه چقد بش بدن اونو میخوره

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۰
هیژده ...

یه بار دیگه هم گفتم، ولی بازم میخوام بگم. اون اوایل که وبلاگ زده بودم (بلگفا) تا مدتها اصن نمیدونستم یه سریا میتونن بیان رو نوشته هام کامنت بذارن. حرفه ای تر که شدم تونستم آمار وبلاگم رو هم ببینم. به زور آمارم به 20 نفر تو روز میرسید. 20 نفری که شاید 10-12 بارش خودم بودم!

زمان گذشت و حرفه ای تر شدم و شناخته تر شدم. "پیر" من در وبلاگ نویسی یک بانو بود که من به خوندن خاطرات و روزمره نویسی هاش عادت کرده بودم. کسی که شاید دوسال قبل از وبلاگ زدنم باش زندگی کردم. ینی باشون زندگی کردم. زندگی یه زوج جوان معمولی با حوادث معمولی. وقتی آمار وبلاگم سه رقمی شده بود، یه روز پیر اومدو بهم گفت که هیژده واسه خودت بنویس نه خواننده هات. خیلی بهم برخورد و شدیدن کتمان کردم ولی پیر درست میگفت. من آمار وبلاگم خیلی واسم مهم شده بود. این آمار لعنتی واسه هر کسی مهمه. (ینی هرکی که بگه نیس، یه پشت دستی طلبش و ادامه ی این پست رو نخونه لطفا). وقتی آمار بالا میره آدم احساس قدرت پیدا میکنه. احساس شهرت و محبوبیت و این خیلی حس خوبیه. دیدن لینک بلاگت تو بلاگهای دیگه حس خوشمزه ایه.

خوب نوشتن و خوب برداشت کردن 100% متناسب با سلیقه آدمه. قدیما که بیشتر وقت داشتمو تقریبا 2-3 ساعت تو روز وبلاگ میخوندم، یه وبلاگای خفنی رو کشف کرده بودم که بی نهایت خوب مینوشتن. اکثر اون وبلاگا آمارشون بسته بود. معمولا هیچ نظری رو تایید نمیکردن و فقط مینوشتن. عاره! شاید اینم یه مدل عرض اندام کردنه. شایدم تا حدودی بیشعوری باشه. البته وبلاگایی هم بودن که هم خوب مینوشتن هم آمار داشتن و هم جواب میدادن و وبلاگایی هم هستن که بازدیدشون تو روز دو رقمی هم نمیشه اما واقعا خوب مینویسن (بازم میگم خوب نوشتن = سلیقه ی مخاطب)

بدمست بمن میگه تو و امثال تو که کسی رو لینک نمیکنن، ادعای شاخ بودن دارن. شاید تا حدود زیادی درست بگه ولی من مطمئنم که لینک کردن تاثیرات مخربی مث آمار رو صاحب وبلاگ میذاره. لینک شدن و کردن خیلی خوبه. وبلاگ هرکی مث خونشه و به هیچ کس دیگه ای ربط نداره که چیدمان خونه ش چه شکلیه. ولی این تا جایی خوبه که رنگ بده بستون نگیره. فالو=فالو و آنفالو=آنفالو مسخره س.

من تو باز شدن پای بدمست به این کارزار سهیمم. پس تو اتفاقایی که الان داره واسش میفته هم سهم دارم. بدمست، یه بدمست معمولی بود، وقتی که راحت مینوشت. وقتی سرش به کار خودش بود. بدمست خیلی سریع تبدیل به یه وبلاگ پربازدید شد. خیلی سریع رفت تو اوج و اون بالا موند. اون روزی رو که گفت مچ یه سریای کپی کار رو گرفته، یادمه. افتاده بود دمبالشون و پته هاشون رو میریخت رو آب و خوشال بود. بش گفتم بیخیال. به توچه اصن؟ گفت نه! کارشون بده. دزدیه.


بد مست عزیز. دوست خوبم. (هرچند امروز ازت شاکی ام و خودت میدونی که حق با منه و به روی مبارک هم نمیاری) ولی بیا قبول کنیم که یه سری آدم اینجوری دور و برمون هستن. یه سری آدم احمق، یه سری خاک بر سر ضعیف که نمیتونن خودشون باشن. نمیتونن بنویسن. نمیتونن. میفهمی؟ ن می تو نن. ولی اونا هم مث ما اون حس خوبِ قدرت و شهرت رو دوست دارن. چیکار میتونن بکنن جز کپی؟ خب بکنن. اصن همه ی مطالب رو کپی. چه اهمیتی داره؟ واقعا چه اهمیتی داره؟ این مطالب قشنگ باید خونده شه و تاثیر بذاره. اصن این پست منو تو همه ی وبلاگا کپی کنن. بذا خواننده ی سوم فک کنه اینو یکی دیگه نوشته... قبول دارم که موضوع کثیفه، لج درآره و این کمترین حق یه بلاگره ولی خب هست. همونجوری که تو خیابون دزد و جیب بر داریم اینجا هم داریم.

تازه... مگه ما کپی نمیکنیم؟ ما هم کپی میکنیم. ما یه خورده باکلاس تر کپی میکنیم. خوب که دقت کنی میبینی دایره ی اونی که میخونیش، با دایره ی اونایی که اون میخونه، خیلی همپوشانی داره. عملا ما یه سری آدم شبیه به هم با هم لینک شدیم. ما خواسته یا ناخواسته از نوشته های هم، از ادبیات هم، از افکار هم تاثیر می پذیریم. نوشته های همدیگه رو بلغور میکنیم و یه چیز جدید از توش در میاریم. اینم یه جور کپیه. اصن من که میگم 100% کپی باشه. مگه مسابقه س؟ ما نیومدیم اینجا که با هم مسابقه بدیم. نه شیرازی نه بیان نه هیچ جای دیگه به خاطر تعداد لینک یا بازدیدمون به ما جایزه نمیده. این خیلی مسخره س که به جون هم بیفتیم.

ما مینویسیم که خالی شیم. ما مینویسیم که خونده شیم و نقد شیم. ما مینویسیم که بخندیم. مینویسیم که تاریخ شیم. خاطره شیم. مگه کودکستانه که آقای پلیس فتا اجازه؟ بدمست پاک کن منو گاز زد!!
خیر سرمون ما مینویسیم! نوشتن حرمت داره. حتی کپی کردن هم حرمت داره. خب پفیوزی که تو یه روز سه تا پست گلچین شده میذاری، چیو میخوای ثابت کنی؟ اینجا 600 نفر رو انگشت به دهن کردی. آفرین. تو خیلی شاخی. این شاخ طلایی پیچ دار واسه تو. استعمالش کن. همش واسه تو. ولی وجدانن تو حس خوبی داری؟ مث اینه که آدم پراید داشته باشه و با پورشه ی همسایه ش بره مخ بزنه. چه حقارتی بیشتر از این؟ خو احمق! اون نوشته به تو اعتبار داده نه خودت. اون پورشه باعث شده نیگات کنن. فهمیدن این قضیه خیلی ساده س

خداوکیلی یه وبلاگایی میری، طرف عینا نوشته کاش من اینو نوشته بودم و بعد لینکشو گذاشته. چیزی از ارزش هاش کم میشه؟ اگه کپیش میکرد چیزی به ارزش هاش اضافه میشد؟


نکنین. منِ ماتحت فراخ رو وادار نکنین اینقد تایپ کنم. خسته شدم. یکی یه چایی برام بیاره.


پ.ن: امروز یکی از بچه ها بهم گفت فلان پستم کپی شده. رفتم دیدم کپی شده. خداشاهده ناراحت نشدم. ضمن ادای احترام به خویشاوندان و وابستگان سببی و نسبی کپی کار، تنها چیزی که ناراحتم کرده جمله ی "کپی نکنین" تو وبلاگ طرفه.


امضا: 18 کدخدای ده بیانرود


۱۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۴ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۰
هیژده ...

. . .

محسن چاوشی - به رسم یادگار

محسن چاوشی - کجایی

یاس - بد شدم (البته من تو این فازا نیستم ولی این خیلی بامزه س)

The ways - به باد ده


فعلا همینا رو یادم میاد


پ.ن: آهنگ رو یا باید با کیفیت 320 گوش داد یا اصن گوش نداد


امضا: 18 در یه صبح  معمولی جمعه پاییزی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۱
هیژده ...
شاید باورتون نشه ولی تو همین عصر، آدمایی هستن که شب تا صبح موبایلشون رو (بی دلیل) دو ساعت دو ساعت کوک میکنن که بیدار شن و خاموشش کنن تا مجبور شده باشن یه تغییری به استایل خوابیدنشون بدن! تا گردن درد به خاطر وضعیت خواب و تکون نخوردن، پدرشون رو در نیاره. ینی خواب نمیرم که. رسما میمیرم.


امضا: 18 با گردن زاویه دار نسبت به افق
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
هیژده ...

چن شب پیش مهمون داشتیم. کسی که داداش بابام نیست ولی عموی من است. بازنشسته شده و الان کشاورزی میکنه. داشت میگفت که چن وقته نزدیک زانوش به شدت میخاره و هرچی هم که میخارونه خوب نمیشه. گفت چشمم خوب نمیبینه و حس میکنه یه چیزی تو پاشه.

سوزن به دست رفتم بالای سرش و گفتم شلوارشو بکشه بالا. این کار و کرد و منم پاشو جراحی کردم. خبری نبود و به این نتیجه رسیدیم که یه حشره نیشش زده. موقعی که داشتم تلاش میکردم یه چیزی پیدا کنم، دقیقا وقتی که پوستش بین انگشت شست و اشاره م بود، حس کردم پوستش بوی مرگ میده!

خیلی حس بدیه


امضا: بو علی 18

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
هیژده ...
مث نرم افزاریم.
هممون

  • یه سری آدما شبیه word ان. خیلی عمومی ان. ینی تقریبا با همه ارتباط میگیرن. ولی اینقد این ارتباط سطحیه که هیشکی هیشوخت نمیفهمه توی اون آدم چیا میگذره و چه قابلیت هایی داره. اینجور آدما خیلی کار راه اندازن و البته گاهی اینقد بدقلقی میکنن که روان آدمو بهم میریزه


  • یه سری آدما مث paint  ویندوز هستن. مث گروه قبل ظاهر ساده ای دارن اما فرقشون با wordسانان اینه که اینا واقعا ساده ان و هیچی تو چنته ندارن. آدمایی که عملا کار خاصی ازشون بر نمیاد.


  • یه سریا مث photoshop عمل میکنن. ینی همینجوری به هرکسی پا نمیدن. و وقتی یه نفری زیاد واسش وقت بذاره، باعث پیشرفتش میشه و هرچی رفاقت با این آدما بیشتر باشه، پیشرفتش بیشتر میشه. این جور آدما مث خود نرم افزار ظاهر باکلاس و فریبنده ای دارن ولی واقعیت اینه که نه همین لباس زیبا و این حرفا


  • گروه بعدی خیلی بدبختن و خیلی دلم واسشون میسوزه. آدمایی که انگار تو این دنیا هستن که خدمت رسانی کنن. وقتی باشون کار داری میری سراغشون و کارت که تموم شد، شوتشون میکنی که برن. خیلی بامعرفتن. اگه بخوام مثال بزنم، نمونه ش clone. اصن اونی که این نرم افزار رو ساخت میدونسته که چه نتیجه ای داره و واسه همین آیکونش ببعیه


  • دیدی بعضی آدما رو میبنی، حالت بد میشه؟ اصن نه میشناسیش نه دیدیش ولی به شدت اینجور آدما تفلون و نچسبن. دقیقا تو نرم افزار ها (البته اگه بشه اسمشو نرم افزار گذاشت) internet explorer این خاصیت رو داره. اه اه اه


  • یه سری از آدمام مث این نرم افزارهای ساخت متخصصین خودمونه. مثلا یه نرم افزار خفن با کلی لوگو وآیکون خوشگل و زلم زیمبو درست کردن از سلام صبح بخیر گفتن تا جیش بوس لالا واسش طراحی شده ولی وقتی میری توش میبینی همون ماشین حساب خود ویندوز یا اکسل، سریعتر و بهتر کارت رو راه میندازه. آدم سانان این نرم افزار ها اون دافی های خفن یا اون پسرهای شکم شیش تیکه ایه که از دور خیلی خوبن ولی وقتی دو کلمه با یارو حرف میزنی میخوای بالا بیاری


  • یه گروه دیگه هم میشه پیدا کرد که در اقلیت هستن و از نظر عوام "اسکل" محسوب میشن. ولی در واقع اونا اسکل هایی هستن که به یه چیز خاص علاقه دارن و همون باعث شده از جمع دور بشن. از درس بگیر تا موسیقی و حتی الواتی. اینجور آدما مث نرم افزارهای پایه ان. نه قیافه ی درست و حسابی دارن نه رفیق و دوست. مث SQL. هیشکی طرفشون نمیره و هر کی هم بره یا مجبوره یا خودشم اسکله.


  • یه سریا هم هستن که میخوان ادای گروه قبلی رو در بیارن و مثلا خاص باشن ولی درواقع هیچ عنی نیستن. داستان اونا داستان اون نرم افزارهاییه که ماها اسمشم به زور بلدیم و مثلا به درد طراحی پایه های یدکی شاتل فضایی میخوره یا مثلا Z brush (که منم رفته بودم دمبالش که یاد بگیرمش)


  • یه سری نرم افزارا هم جزو والدین سانان محسوب میشن. مث انواع آنتی ویروس ها. دائما در حال هشدار، مچ گیری، نظارت، بهینه کردن و کنترل امور هستن. اصن نفس میخوای بکشی، میان ازت میپرسن "?are you want tanafos". بعد که میگی آره، میگن "?are you sure" ینی دهن آدمو سرویس میکنن. تازه اگه دیر بری خونه هم اس ام اس میدن "?dar be dar chera nemiaei"


حالا بازم هست و الان نمیخوام روده درازی کنم. بعدن میام و بیشتر از خودمون و نرم افزارها و جدیدن اپلیکیشن های اطرافمون میگم.


پ.ن: نکته ی آموزشی و پیام اخلاقی این پست اینجاس:

ما آدمای جهان سوم، مث نرم افزارهای مصرفیمون که همشون قفل شکسته و تقلبی و kegen دار هستن، پر از ایراد و عقده و مشکلیم. هممون در ظاهر نرم افزارهای خوب و به روز رو داریم استفاده میکنیم ولی قطعا نرم افزاری که مثلا 100 دلار قیمتشه با ورژن 1000 تومنیش، یه کوچولو (فقط یه کوچولو) متفاوته



امضا: 18 سخت افزار

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۲
هیژده ...

مرد دوم وارد زندگی آنها شد.

زن به شوهرش خیانت کرد.

شوهر زن فهمید و زن را کشت.

قضیه پیگیری شد و متهم ها دستگیر شدند.

متهم ها شامل شوهر زن و مرد دوم بودند.

دو متهم در یک بند زندانی شدند.

شوهر به مرد دوم گفت که خودش زن را کشته و زن به سزای اعمال خود رسیده است

شوهر به مرد دوم گفت که تو تقصیری نداری و من با تو خصومتی ندارم. تو قتل را به گردن بگیر و من که اولیای دم محسوب میشوم، از تو خواهم گذشت و هردو آزاد خواهیم شد.

مرد دوم قبول کرد و در پیشگاه دادگاه چهار بار قسم خورد که زن را کشته است.

شوهر آزاد شد و چند ماه بعد، خودش صندلیِ زیرِ پایِ دارِ مردِ دوم را کشید...



پ.ن: این یک داستان واقعیست



امضا: 18 با لبخندی شیطانی بر لب



۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۱
هیژده ...