هــــــــــــــــــــیژده

تو گوشیم فقط سه تا بازی هست. یکی از دیفالت روش بوده، یکیش پوکرِ و اون یکی رو خودم ریختم. شطرنج. یه چند ماهی هست که از قمار تو پوکر خسته شدم و دارم شطرنج بازی میکنم. تقریبا هرشب و شبی حداقل یه ساعت. اگه ببرم امتیازم بالا میره و طرف زرنگ تر میشه و اگه ببازم برعکس. شطرنج در عین سادگی، بی نهایت جذابه. شطرنج یه نماد واقعی از زندگی روزانه ی معمولیه.

از اول همه چی مساویه. همه چی. مقدار نیرو، نوع صف آرایی و موقعیت دو طرف. تنها چیزی که فرق میکنه رنگ طرفینه. تو شطرنج هرکی یه وظیفه ای رو بعهده داره و وظیفه ی گروهی، حمایت و حفاظت از شاهِ بی خاصیته.

سربازها از همه بیشترن و از نظر سازمانی پایین ترین مقام رو دارن. همیشه تزم تو بازی شطرنج این بود که سرباز ها فقط به درد قربانی شدن بجای یه مقام مافوق، به دام انداختن یا تحت فشار قرار دادن طرف مقابل رو بعهده دارن. اما بعد از این چند ماه فهمیدم که ارزش سرباز، کم از ارزش هیچ کدوم از مهره های دیگه نیس. همین کچل های به ظاهر خنگ، کافیه طول مسیر جنگ رو طی کنن تا به پرقدرت ترین فرد میدان تبدیل شن. سربازها نماد آدمهای معمولی ان. نماد من و امثال من که فقط کمیت رو افزایش دادیم و تو کیفیت بی تاثیر بودیم.




اسب و فیل و رخ یگانهای پشتیبانی ان. رخ یا قلعه، همونجوری که از شکلش هم معلومه نماد قدرت و استواریه. یه پشتیبان واقعی که خیلی قویه و ارزشش اندازه ی 5 تا سربازه. اسب نماد هوش و ذکاوت در عین ظرافته. اسب دلبرانه حرکت میکنه و دهن همه رو میفاکه. اسب نماد سیاسته. با اینکه دروغ میگه، ولی دوست داشتنیه. اسب مث تسوکه تو میتیکومانه! با فیل خیلی حال نمیکنم. ولی ارزش فیل هم اندازه ی اسب و به اندازه ی سه تا سربازه. فیل نماد اعتقادات و قدرت ایمان یه نفره. به ظاهر عملکردش شبیه رخِ ولی کیلومترها از جلال و ابهت رخ  دورتره.

وزیر پرقدرت ترین مهره ی میدان، معادل 9 سرباز و تنها مهره ی مونث جنگه. یه مونث جسور، با اقتدار و زیبا. تنها کسی که برازنده ی شاهه. وقتی حرکت میکنه، تیم حرکت میکنه و وقتی میمیره ستون اصلی تیم فرو میریزه. مث یه جمع پسرونه که تنها دختری که بینشون هست، میره و جمع حاضر تبدیل به یه جمع خشن و دوست نداشتنی میشه. خیلی از مهره ها داوطلبانه فدا میشن بخاطر اینکه وزیر بمونه. وزیر دوست داشتنی و قدرتمند مث یه ماده شیر...

و در نهایت شاه. شاهِ بی خاصیت و پر از تجمل. شاهی که ماکزیمم حرکتش یه خونه س. ینی وقار و جلالش اجازه نمیده که سریعتر حرکت کنه. شاهی که اینقد غرور داره که تنها محدودیتش اینه که نمیتونه تو خونه مجاور شاه مقابل قرار بگیره. شاهی که تمام مهره ها (حتی وزیر یا ملکه) بخاطرش از جون مایه میذارن. چرا اینجوریه؟ شاه واقعا بی خاصیته؟ جوابش اینه که نه! نیس. شاه، مغز متفکر تیمه. شاه تعیین میکنه که کی از کجا و چجوری حرکت کنه. همه شاه رو دوست دارن. شایدم دوس نداشته باشن ولی مجبورن که فرمانش رو اطاعت کنن. شاید به نظر بی انصافی بیاد که شاه شاهه! ولی شاه تنها مهره ایه که از زمین خارج نمیشه. میمونه و تحقیر میشه. شاید هیچ کدوم از این مهره ها قدرت تحمل همچین زجری رو نداشته باشن.

نمیخوام طولانی بنویسم. بعدا یه پست میذارم و از استراتژی های بازی میگم. استراتژی هایی که ما هر روز و هر لحظه باهاشون درگیریم. استراتژی هایی که واقعا کاربردی ان و من از یه بازی ساده استخراج کردم. من خیلی آدم خفنی ام! :)



امضا: 18 سوار بر اسب در حال پیتیکو پیتیکو کردن

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۵
هیژده ...

1.

مهندس ک یه دختر کوچیک داره. اسمش هلما س. دیشب واسه اولین بار بمن سلام کرد و باهم حرف زدیم. فک کنم 1.5 تا 2 سال داره. به "گ" میگه "د". خیلی اذیتش کردم. این یه اعتراف سنگینه ولی من به طرز وحشیانه ای اینکه بچه های کوچیک تو اون سن رو اذیت کنم و اشکشون رو دربیارم رو دوس دارم. اذیت روحی. مثلا بش گیر داده بودم تو باید با من بیایی. بابات تو رو بمن فروخته. خیلی لپ داره. چجوری دلم میاد واقعا؟


2.

خانم سحر دولتشاهی

سلام

احتمال اینکه تو اینجا رو بخونی از احتمال اینکه یه مگس تو یه زمین فوتبال از روی یه تیر دروازه بلند شه و روی اون یکی تیر بشینه، کمتره. ولی چه اهمیتی داره؟ مهم نیس. مهم اینه که یه آدم خیلی معمولی(من) تو یه جایی از یه آدم معمولی دیگه(تو) بدون اینکه هیچ شناختی داشته باشه یا اون نفر دوم بدونه، خوشش میاد. اصن مهم نی که چرا و چجوری جدا شدی؟ مهم اینه که چجوری دلش اومد ازت جدا شه؟!

خانم سحر دولتشاهی

خدافظ


3.

داشتم مسابقه ثانیه ها رو میدیدم. خانوم شماره 4 خیلی شبیه شکیرا بود. از یه طرف هی دلم میخواس ازش بپرسن که هی دوربین بره روش، از اون طرف هی استرس داشتم که حذف شه. آخرم تو مرحله 2 حذف شد . چجوری دلشون اومد؟


پ.ن.1: در مورد بند یک، وقتی داشتم ازشون جدا میشدم هلما بهم گفت گوگولی!!!

پ.ن.2: اینهمه آدمای خوشگل... چرا سحر دولتشاهی؟!!

پ.ن.3: فک کن شکیرا تو اون مسابقه شرکت کنه و جوابای کاردان رو بده.


امضا: 18 ناکام


۲۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۰
هیژده ...

خوشبختی ینی وقتی خوابیدی یه خواب توپ و لذت بخش ببینی.

بدبختی ینی اینکه صبح که از خواب پا شدی بازم دلت بخواد اون خواب رو ببینی!



امضا: 18 نگون بخت

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۶
هیژده ...

سلام

و اینجا اگه بذارن، اگه نَتِرَن توش، قراره خونه ی جدید و دائمیم شه. نسبت به اینجا حس خوبی دارم (و این جمله چقد دخترونه، لوس و مسخره، ولی واقعیه!) . این یه تغییره.

سال 91، هیژده رو استارت زدم. تا 94 تعداد 373 تا پست نوشتم تا بلگفا به کاف رفت. نتونستم ننویسم. پس رفتم پرشین. تغییر از بلگفا به پرشین. حدود دو ماه اونجا بودم و باز هم تغییر . . . از اونجا به اینجا. 

زندگیم هم دقیقا متناسب با وضعیت وبلاگیم داره سپری میشه

اون دوستانی که از قبل این حقیر رو میشناسن، به یاد دارن . . . تو اولین برنامه رادیو 18 توضیح دادم که چه اتفاقی واسم افتاد. پس واسه کسایی که نمیدونن میگم:

دوران بلگفا: بعد از چندین سال کار تو یه کارخونه، (با عزت و احترام و کشمکش های عجیب!) تغییر شغل دادم و رفتم تو کارخونه ی جدید.

دوران پرشین بلاگ: 13 روز دیگه دقیقا یک سال از ورودم به این کارخونه جدید میگذره. اینجا واقعا شرایطش، محیطش، همکارام خوبن. ینی خوب بودن. چون به دلایل نامعلومی اینجا داره بسته میشه و زندگی من هم دچار تغییر خواهد شد.

دوران بلاگ دات آی آر: دیگه نمیخوام تو هیچ کارخونه ای کار کنم. میخوام واسه خودم یه کسب و کار راه بندازم. کسب و کاری که واسه خودمه. دیگه نمیخوام جوونیم، تجربه م و انرژیم رو واسه یه نفر دیگه بذارم. شاید موفق نشم. شاید مث خر تو گل بمونم. شکست بخورم و خیلی شایدهای بدِ دیگه. ولی این ریسک رو میکنم. شاید هم پیشرفت کردم. یکسال دیگه همیچین روزی معلوم میشه که من تو زندگیم چند چندم.


وبلاگ جدید، کار جدید، زندگی جدید


بعدن نوشت: همین الان رفتم بلگفا دیدم، کلا درست و به روز شده. خیلی عذاب وجدان گرفتم!



امضا: 18 متحولِ متغیرِ متحیرِ متبلورِ متشخصِ متنفرِ متبسمِ متکبرِ


۵۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۹
هیژده ...